رمان ستاره من
رمان ستاره من
تک پارتی
داستان از اونجایی شروع میشه که اریما با آکوا رفتن خونه کارگردان ( داستان رو یجوری تموم میکنیم که با داستان اصلی متفاوت باشه )
آکوا : وقتی ازم پرسید که دیگه فیلمی بازیگری میکنم یا نه بهش گفتم که دیگه نمیخوام به این کار ادامه بدم و دربارش حرف نزنه ولی خیلی اسرار داشت با این حال قبول نکردم
وقتی با من حرف میزد صداش مثل فرشته ها بود و چشماش مثل کهکشان بزرگی از ستاره ها ، انقدر زیبا بود که دوست داشتم برای خودم باشه فکر کنم یه حسی بهش پیدا کرده باشم..
آریما: تو ذهنش (وای خدا آکوا خیلی خوش تیپه قیافه خیلی خوشکلی داره
خدایا من عاشق آکوا شدم ولی نمیدونم چجوری بهش بگم)
ميگما آکوا میشه بعد از نهار با هم بریم کافه ؟
آکوا: تو ذهنش(این بهترین فرسته که بهش بگم دوستش دارم )
باشه میریم.
آریما : تو ذهنش (واییییییییییی هورااااااا...)
(بعد از غذا خوردن و کلی تعریف کردن و خندیدن...
و رسیدن به یک کافه خوب)
آکوا : آریما من میخوام یه چیزی بهت بگم...
آریما: منم همینطور...
ولی اول تو بگو
آکوا : باشه اول من میگم ،
آریما من عاشقت شدم قبول میکنی که دوست دخترم بشی؟
آریما با لکنت زبان: منممممم...دوست...ت.....دارم
بعد یه نفس عمیق کشید و گفت :
آریما: قبول میکنم آکوا خیلی دوستت دارم
بعدش با هم کلی خندیدن و تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردن
قصه ما به سر رسید، آریما به آرزوش رسید.
بچه ها خو کامنتا نظرتونو بگید
تک پارتی
داستان از اونجایی شروع میشه که اریما با آکوا رفتن خونه کارگردان ( داستان رو یجوری تموم میکنیم که با داستان اصلی متفاوت باشه )
آکوا : وقتی ازم پرسید که دیگه فیلمی بازیگری میکنم یا نه بهش گفتم که دیگه نمیخوام به این کار ادامه بدم و دربارش حرف نزنه ولی خیلی اسرار داشت با این حال قبول نکردم
وقتی با من حرف میزد صداش مثل فرشته ها بود و چشماش مثل کهکشان بزرگی از ستاره ها ، انقدر زیبا بود که دوست داشتم برای خودم باشه فکر کنم یه حسی بهش پیدا کرده باشم..
آریما: تو ذهنش (وای خدا آکوا خیلی خوش تیپه قیافه خیلی خوشکلی داره
خدایا من عاشق آکوا شدم ولی نمیدونم چجوری بهش بگم)
ميگما آکوا میشه بعد از نهار با هم بریم کافه ؟
آکوا: تو ذهنش(این بهترین فرسته که بهش بگم دوستش دارم )
باشه میریم.
آریما : تو ذهنش (واییییییییییی هورااااااا...)
(بعد از غذا خوردن و کلی تعریف کردن و خندیدن...
و رسیدن به یک کافه خوب)
آکوا : آریما من میخوام یه چیزی بهت بگم...
آریما: منم همینطور...
ولی اول تو بگو
آکوا : باشه اول من میگم ،
آریما من عاشقت شدم قبول میکنی که دوست دخترم بشی؟
آریما با لکنت زبان: منممممم...دوست...ت.....دارم
بعد یه نفس عمیق کشید و گفت :
آریما: قبول میکنم آکوا خیلی دوستت دارم
بعدش با هم کلی خندیدن و تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردن
قصه ما به سر رسید، آریما به آرزوش رسید.
بچه ها خو کامنتا نظرتونو بگید
- ۵.۰k
- ۲۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط