شاهنامه قسمت۷ ضحاک وکاوه ی آهنگر
#شاهنامه #قسمت۷ #ضحاک وکاوه ی آهنگر
روزگار ضحاک چنان شده بود که شب و روز نام فریدون را بر زبان می آورد و از ترس گرز او، دلش پر از بیم بود. چنان که یک روز بر تخت عاج نشست و تاج فیروزه را بر سر نهاد و بزرگان هر کشوری را فرا خوانده بود که از پادشاهی او پشتیبانی کنند و پس از آن با موبدان سخن گفت به آن ها چنین گفت من دشمنی پنهانی دارم که افراد خردمند این را به خوبی می دانند، سن و سال زیادی ندارد ولی دانش فراوانی دارد باید لشکری بزرگ تر گرد آورم لشکری از انسان ها، دیوها و پری ها. باید قدرتم را بیشتر کنم. نامه ای خواهم آورد که گواهی می دهد من در این جهان به جز تخم نیکی نکاشتم و در آن مجلس، بزرگ و کوچک از ترس ضحاک همان کردند که او فرمان داده بود.
و در این هنگام داد و فریادی از درگاه او برآمد. ضحاک پیش رفت و پیرمردی را دید که فریاد می کشید، از او پرسید: دردت چیست؟ و آن مرد شروع به ناله و زاری کرد و گفت: تو ستم زیادی به من کرده ای اگر تو شاهی، چه دشمنی ای با من بی آزار داری؟ که این گونه جگر مرا آتش زده ای! من هجده پسر داشتم که از آن ها فقط یکی مانده و مغز همه ی آن ها خوراک مارهای تو شده اند و آن یکی را هم امروز آورده اند که بکشند و از مغز سرش خوراکی برای مارهای تو بسازند. اگر خود را شاه و بزرگ می دانی خودت داوری کن، اگر تو بر هفت کشور پادشاهی می کنی چرا ما باید این همه سختی بکشیم!ضحاک که تا آن زمان چنین سخنانی نشنیده بود، شگفت زده شد و فرمان داد فرزندش را به او برگردانند اما از او خواست که بر آن نامه گواهی کند که ضحاک پادشاهی دادگر است و چون کاوه این نامه را بدید به بزرگان آن مجلس رو کرد و فریاد زد همه ی شما به سمت دوزخ می روید که چنین کردید، من گواهی نمی دهم و نامه را پاره کرد و از آن جا با فرزندش بیرون رفت و در کوچه و بازار فریاد می کشید و مردم را به دور خود جمع کرده بود.
کاوه آهنگر هم در بازار مردم را برای داخواهی جمع کرد و از چرم آهنگری خود، پرچمی ساخت و آن را بر سر نیزه کرد و گرد و غباری از بازار به آسمان برخاست و کاوه از همه خواست برای نبرد با ضحاک نزد فریدون برویم..
کاوه می دانست کجا فریدون را پیدا کند، پس نزد او رفت و فریدون روی پرچمش نشانه ی ستاره ای کشیو این چرم آهنگران پرچمی شد برای ایرانیان که از آن پس هر کسی تاج پادشاهی به سر می گذاشت گوهری به آن اضافه می کرد.فریدون آن را درفش کاویانی نام نهاد.فریدون دو برادر داشت که هر دو از او جوان تر بودند. نام یکی کیانوش و دیگری پرمایه نام داشت. به آن ها گفت بهترین آهنگر را بیابید تا برای ما گرزی مهیب بسازند فریدون بر روی زمین نقشه گرزی با سر گاو را کشید و آن گرز پرهیبت را ساختند و نزد فریدون بردن
@hakimtoos
روزگار ضحاک چنان شده بود که شب و روز نام فریدون را بر زبان می آورد و از ترس گرز او، دلش پر از بیم بود. چنان که یک روز بر تخت عاج نشست و تاج فیروزه را بر سر نهاد و بزرگان هر کشوری را فرا خوانده بود که از پادشاهی او پشتیبانی کنند و پس از آن با موبدان سخن گفت به آن ها چنین گفت من دشمنی پنهانی دارم که افراد خردمند این را به خوبی می دانند، سن و سال زیادی ندارد ولی دانش فراوانی دارد باید لشکری بزرگ تر گرد آورم لشکری از انسان ها، دیوها و پری ها. باید قدرتم را بیشتر کنم. نامه ای خواهم آورد که گواهی می دهد من در این جهان به جز تخم نیکی نکاشتم و در آن مجلس، بزرگ و کوچک از ترس ضحاک همان کردند که او فرمان داده بود.
و در این هنگام داد و فریادی از درگاه او برآمد. ضحاک پیش رفت و پیرمردی را دید که فریاد می کشید، از او پرسید: دردت چیست؟ و آن مرد شروع به ناله و زاری کرد و گفت: تو ستم زیادی به من کرده ای اگر تو شاهی، چه دشمنی ای با من بی آزار داری؟ که این گونه جگر مرا آتش زده ای! من هجده پسر داشتم که از آن ها فقط یکی مانده و مغز همه ی آن ها خوراک مارهای تو شده اند و آن یکی را هم امروز آورده اند که بکشند و از مغز سرش خوراکی برای مارهای تو بسازند. اگر خود را شاه و بزرگ می دانی خودت داوری کن، اگر تو بر هفت کشور پادشاهی می کنی چرا ما باید این همه سختی بکشیم!ضحاک که تا آن زمان چنین سخنانی نشنیده بود، شگفت زده شد و فرمان داد فرزندش را به او برگردانند اما از او خواست که بر آن نامه گواهی کند که ضحاک پادشاهی دادگر است و چون کاوه این نامه را بدید به بزرگان آن مجلس رو کرد و فریاد زد همه ی شما به سمت دوزخ می روید که چنین کردید، من گواهی نمی دهم و نامه را پاره کرد و از آن جا با فرزندش بیرون رفت و در کوچه و بازار فریاد می کشید و مردم را به دور خود جمع کرده بود.
کاوه آهنگر هم در بازار مردم را برای داخواهی جمع کرد و از چرم آهنگری خود، پرچمی ساخت و آن را بر سر نیزه کرد و گرد و غباری از بازار به آسمان برخاست و کاوه از همه خواست برای نبرد با ضحاک نزد فریدون برویم..
کاوه می دانست کجا فریدون را پیدا کند، پس نزد او رفت و فریدون روی پرچمش نشانه ی ستاره ای کشیو این چرم آهنگران پرچمی شد برای ایرانیان که از آن پس هر کسی تاج پادشاهی به سر می گذاشت گوهری به آن اضافه می کرد.فریدون آن را درفش کاویانی نام نهاد.فریدون دو برادر داشت که هر دو از او جوان تر بودند. نام یکی کیانوش و دیگری پرمایه نام داشت. به آن ها گفت بهترین آهنگر را بیابید تا برای ما گرزی مهیب بسازند فریدون بر روی زمین نقشه گرزی با سر گاو را کشید و آن گرز پرهیبت را ساختند و نزد فریدون بردن
@hakimtoos
۱۱.۸k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.