آی ای آزادی اگر روزی به سرزمین ما رسیدی
آی ای آزادی اگر روزی به سرزمین ما رسیدی
در قالب پیرمردی سیاه پوش
با لهجه ای غریب و چشمانی سرد نیا
برایمان از مرگ نگو
به گورستان نرو
گورستان پایان است
نباید آغاز باشد
این بار توی دهان هیچکس نزن
وعده توخالی نده
نفت را بر سر سفره ها نیار
نانمان را بر سر سفره هایمان باقی بگذار
از آب و برق مجانی نگو
از تلاش انسانی بگو
از سازندگی و آبادانی بگو
از تعهد کور نگو
از تخصص و دانش و شور بگو
آی ای آزادی اگر روزی به سرزمین ما رسیدی
با شادی بیا
با تحجر نیا
با آواز و موسیقی و رنگ بیا
با تفنگ های بزرگ در دست کودکان کوچک نیا
با گل و بوسه و کتاب بیا
از جنگ و خونریزی نگو
از انسانیت و صلح و شهامت بگو
برایمان از زندگی بگو
از پنجره های باز بگو
دل های ما را با نسیم آشتی بده
با دوستی و عشق آشنایمان کن
به ما شأن انسانیت را بیاموز
به ما بیاموز که چگونه زندگی کنیم
چگونه مردن را به وقت خود خواهیم آموخت
ای آزادی اگر به سرزمین ما رسیدی
بر قلب های عاشق ما قدم بگذار
مهرت را در دل های ما بیفکن
تا آزادگی در درون ما بجوشد
و تو را با هیچ چیز دیگری تاخت نزنیم
با هر نفس یادمان بماند که تو از نفس عزیزتری
تا بدانیم که آزادی یک نعمت نیست
یک مسئولیت است
به ما بیاموز که داشتن نگاه داشتن تو آسان نیست
ما را با خودت آشنا کن
ما از تو چیز زیادی نمی دانیم
ما فقط نامت را زمزمه کرده ایم
ای نادیده ترین ما به وسعت یک تاریخ از تو محروم مانده ایم
هان ای آزادی اگر به سرزمین ما آمدی با آگاهی بیا
تا بر دروازه های این شهر تو را با شمشیر گردن نزنیم
تا در حافظه کند تاریخ نگذاریم تو را از ما بدزدند
آخر می دانی بهای قدم های تو بر این خاک
خون های خوب ترین فرزندان این سرزمین بوده است
بهای تو سنگین ترین بهای دنیاست
پس این بار با آگاهی بیا
با آگاهی بیا
در قالب پیرمردی سیاه پوش
با لهجه ای غریب و چشمانی سرد نیا
برایمان از مرگ نگو
به گورستان نرو
گورستان پایان است
نباید آغاز باشد
این بار توی دهان هیچکس نزن
وعده توخالی نده
نفت را بر سر سفره ها نیار
نانمان را بر سر سفره هایمان باقی بگذار
از آب و برق مجانی نگو
از تلاش انسانی بگو
از سازندگی و آبادانی بگو
از تعهد کور نگو
از تخصص و دانش و شور بگو
آی ای آزادی اگر روزی به سرزمین ما رسیدی
با شادی بیا
با تحجر نیا
با آواز و موسیقی و رنگ بیا
با تفنگ های بزرگ در دست کودکان کوچک نیا
با گل و بوسه و کتاب بیا
از جنگ و خونریزی نگو
از انسانیت و صلح و شهامت بگو
برایمان از زندگی بگو
از پنجره های باز بگو
دل های ما را با نسیم آشتی بده
با دوستی و عشق آشنایمان کن
به ما شأن انسانیت را بیاموز
به ما بیاموز که چگونه زندگی کنیم
چگونه مردن را به وقت خود خواهیم آموخت
ای آزادی اگر به سرزمین ما رسیدی
بر قلب های عاشق ما قدم بگذار
مهرت را در دل های ما بیفکن
تا آزادگی در درون ما بجوشد
و تو را با هیچ چیز دیگری تاخت نزنیم
با هر نفس یادمان بماند که تو از نفس عزیزتری
تا بدانیم که آزادی یک نعمت نیست
یک مسئولیت است
به ما بیاموز که داشتن نگاه داشتن تو آسان نیست
ما را با خودت آشنا کن
ما از تو چیز زیادی نمی دانیم
ما فقط نامت را زمزمه کرده ایم
ای نادیده ترین ما به وسعت یک تاریخ از تو محروم مانده ایم
هان ای آزادی اگر به سرزمین ما آمدی با آگاهی بیا
تا بر دروازه های این شهر تو را با شمشیر گردن نزنیم
تا در حافظه کند تاریخ نگذاریم تو را از ما بدزدند
آخر می دانی بهای قدم های تو بر این خاک
خون های خوب ترین فرزندان این سرزمین بوده است
بهای تو سنگین ترین بهای دنیاست
پس این بار با آگاهی بیا
با آگاهی بیا
۳.۶k
۰۲ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.