تو بگو در دنیای کوچکت چند دلیل برای خوشبختی داری؟ راستش ر
تو بگو در دنیای کوچکت چند دلیل برای خوشبختی داری؟ راستش را بگویم؟
دلیل هایم کوچک اند و دل نازک دستانشان بوی نور می دهد بعضی وقت ها که زورشان به غم هایم نمیرسد به گوشه ای میروند و
زانوهای کوچکشان را بغل میکنند و زار میزنند
و بعد اقیانوسی پر از ماهی های قرمز از اشک هایشان می سازند در هم میشکنند
تکه های شکسته خود را جمع میکنند
برای خودشان یک فنجان حال خوب دم میکنند
نان و پنیر و نور می خورند میرقصند شعر میخوانند دیوار های اتاق را زرد رنگ میکنند
پرده ها را کنار میزنند و دوش آفتاب میگیرند
بعد راهی جنگل میشوند و سبد هایشان را پر از تمشک های وحشی میکنند
تا کیکی با طعم خوشبختی بپزند
تعریف آدم باید از خوشبختی چه باشد؟
من که میگویم خوشبختی گربه حنایی رنگی است که در یک ظهر آفتابی زیر نور خورشیدلم داده و بدنش را کش و قوس میدهدبعضی از چیزها بوی خوشبختی میدهندمثل وقتی در خیابان با یک غریبه چشم در چشم می شوی و به تو لبخندی میزندمثل خنکی صبح روی
بدن آدم مثل چروک های پیشانی مادربزرگ
مثل خندیدن نوزاد در خواب مثل شب و سیاهی و سکوتش مثل صبح هایی که با صدای جیک جیک گنجشکان از خواب بیدار میشوی مثل وقت هایی که با بچه های کوچک اختلاط میکنی و با لحن شیرنشان دلتان را
می برند مثل بغل کردن آنهایی که دوستشان داری مثل دانه ریختن برای پرندگان
مثل پا برهنه راه رفتن روی چمن خیس مثل ستاره های آسمان که از آن بالا دلبرانه برایت چشمک میزنند
مثل وقت هایی که آسمان صورتی میشود
حالا تو بگو که در دنیای کوچکت چند دلیل برای خوشبختی داری......
دلیل هایم کوچک اند و دل نازک دستانشان بوی نور می دهد بعضی وقت ها که زورشان به غم هایم نمیرسد به گوشه ای میروند و
زانوهای کوچکشان را بغل میکنند و زار میزنند
و بعد اقیانوسی پر از ماهی های قرمز از اشک هایشان می سازند در هم میشکنند
تکه های شکسته خود را جمع میکنند
برای خودشان یک فنجان حال خوب دم میکنند
نان و پنیر و نور می خورند میرقصند شعر میخوانند دیوار های اتاق را زرد رنگ میکنند
پرده ها را کنار میزنند و دوش آفتاب میگیرند
بعد راهی جنگل میشوند و سبد هایشان را پر از تمشک های وحشی میکنند
تا کیکی با طعم خوشبختی بپزند
تعریف آدم باید از خوشبختی چه باشد؟
من که میگویم خوشبختی گربه حنایی رنگی است که در یک ظهر آفتابی زیر نور خورشیدلم داده و بدنش را کش و قوس میدهدبعضی از چیزها بوی خوشبختی میدهندمثل وقتی در خیابان با یک غریبه چشم در چشم می شوی و به تو لبخندی میزندمثل خنکی صبح روی
بدن آدم مثل چروک های پیشانی مادربزرگ
مثل خندیدن نوزاد در خواب مثل شب و سیاهی و سکوتش مثل صبح هایی که با صدای جیک جیک گنجشکان از خواب بیدار میشوی مثل وقت هایی که با بچه های کوچک اختلاط میکنی و با لحن شیرنشان دلتان را
می برند مثل بغل کردن آنهایی که دوستشان داری مثل دانه ریختن برای پرندگان
مثل پا برهنه راه رفتن روی چمن خیس مثل ستاره های آسمان که از آن بالا دلبرانه برایت چشمک میزنند
مثل وقت هایی که آسمان صورتی میشود
حالا تو بگو که در دنیای کوچکت چند دلیل برای خوشبختی داری......
۱۳۸.۵k
۱۳ آبان ۱۴۰۱