.
.
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌺🍃🌸
🌸
📜#زندگینامه
شهید مدافعوطن #روحالله_سلطانی
🖍بخش پایانی
دوسال بعد از ازدواجمان
پسر اولمون به دنیا آمد
از آنجایی که من ارادت خاصی به حضرت علی اکبر داشتم
دوست داشتم که نام علیاکبر
رو براش بگیریم ولی به خاطر نذری که کردیم ، اسمش رو ابوالفضل گذاشتیم
در زمان بارداری و نگهداری بچهها، همیشه همسرم روکمک میکردم
و وقت هایی که
بچهها تب میکردند،
تا صبح بیدار میموندم و
با دستمال خیس پاشویه شون میکردم.
فیلمی از سید جلال داشتم و بارها اونو میدیدم و گریه میکردم
وقتی با بچههام نماز میخوندم
بعد نماز رو به بچهها میکردم
و می گفتم :
اولین دعاهایتان شهادت من باشد.
دیدار با جانبازان
از کارهای مهم و اساسی من بود
شهدا با شهادتشون از این دنیا میرن
ولی جانبازان با مجروحیتشون، تازه باید زجرهای جدیدو تحمل کنن
دردهای جسمی و دردهای فرهنگی جامعه که اونها رو از پا درمیارند
به سربازان گردانهای پیاده
بسیجیان در گردان های امام حسین علیهالسلام آموزشهای نظامی میدادم
در کار جدی بودم و بعد آموزش با بچهها میگفتیم و میخندیدیم
اعتقاد داشتم
"اخلاق در هر کاری حرف اول است"
ارادت خاصی به سردار رستمیان فرمانده لشکر ۲۵کربلا داشتم
یک شب قرار شد جلسهای کاری
در منزل ما داشته باشیم
قبل حضورشون بچه هامو آموزش دادم وقتی ایشون اومدند،
احترام نظامی بذارن
شب قشنگی شد و کلی خندیدیم
بچهها!!
من از یک بسیجی ساده شروع کردم و نهایتا معاون عملیات لشکر ۲۵کربلا شدم
هیچوقت به دنبال جایگاه سازمانی نبودم
پس پاسداری رو
سربازی رهبری ببینید
که اگر پشتیبان ولیفقیه باشین
دشمن غلطی نمیکنه!
من و محمود رادمهر
از طرف استان مازندران برای دوره رشد و ارتقای سازمانی یا به عبارتی دوره آموزش فرماندهی معرفی شدیم به تهران؛
دوران خوبی بود
دعا میکردم این دورهها زمینه خدمت منو به اسلام بیشتر کنه مأموریتی در آذربایجان غربی، پیرانشهر،ارتفاعات مرزی حاج ابراهیم داشتیم
سرانجام پس از مبارزه با گروهک تروریستی پژاک در راه دفاع از حریم کشور و مردمم به بالاترین درجه انسانیت یعنی شهادت رسیدم.
یا علی👋
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌺🍃🌸
🌸
📜#زندگینامه
شهید مدافعوطن #روحالله_سلطانی
🖍بخش پایانی
دوسال بعد از ازدواجمان
پسر اولمون به دنیا آمد
از آنجایی که من ارادت خاصی به حضرت علی اکبر داشتم
دوست داشتم که نام علیاکبر
رو براش بگیریم ولی به خاطر نذری که کردیم ، اسمش رو ابوالفضل گذاشتیم
در زمان بارداری و نگهداری بچهها، همیشه همسرم روکمک میکردم
و وقت هایی که
بچهها تب میکردند،
تا صبح بیدار میموندم و
با دستمال خیس پاشویه شون میکردم.
فیلمی از سید جلال داشتم و بارها اونو میدیدم و گریه میکردم
وقتی با بچههام نماز میخوندم
بعد نماز رو به بچهها میکردم
و می گفتم :
اولین دعاهایتان شهادت من باشد.
دیدار با جانبازان
از کارهای مهم و اساسی من بود
شهدا با شهادتشون از این دنیا میرن
ولی جانبازان با مجروحیتشون، تازه باید زجرهای جدیدو تحمل کنن
دردهای جسمی و دردهای فرهنگی جامعه که اونها رو از پا درمیارند
به سربازان گردانهای پیاده
بسیجیان در گردان های امام حسین علیهالسلام آموزشهای نظامی میدادم
در کار جدی بودم و بعد آموزش با بچهها میگفتیم و میخندیدیم
اعتقاد داشتم
"اخلاق در هر کاری حرف اول است"
ارادت خاصی به سردار رستمیان فرمانده لشکر ۲۵کربلا داشتم
یک شب قرار شد جلسهای کاری
در منزل ما داشته باشیم
قبل حضورشون بچه هامو آموزش دادم وقتی ایشون اومدند،
احترام نظامی بذارن
شب قشنگی شد و کلی خندیدیم
بچهها!!
من از یک بسیجی ساده شروع کردم و نهایتا معاون عملیات لشکر ۲۵کربلا شدم
هیچوقت به دنبال جایگاه سازمانی نبودم
پس پاسداری رو
سربازی رهبری ببینید
که اگر پشتیبان ولیفقیه باشین
دشمن غلطی نمیکنه!
من و محمود رادمهر
از طرف استان مازندران برای دوره رشد و ارتقای سازمانی یا به عبارتی دوره آموزش فرماندهی معرفی شدیم به تهران؛
دوران خوبی بود
دعا میکردم این دورهها زمینه خدمت منو به اسلام بیشتر کنه مأموریتی در آذربایجان غربی، پیرانشهر،ارتفاعات مرزی حاج ابراهیم داشتیم
سرانجام پس از مبارزه با گروهک تروریستی پژاک در راه دفاع از حریم کشور و مردمم به بالاترین درجه انسانیت یعنی شهادت رسیدم.
یا علی👋
۲۰۵
۲۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.