بوی صبح میدهی

بوی صبح می‌دهی ،
و گنجشک‌ها
در خنده‌هایت پرواز می‌کنند ..
حسودی‌ام می‌شود
به خیابان‌ها و درخت‌هایی ،
که هر صبح
بدرقه‌ات می‌کنند ...

حسودی‌ام می‌شود
به شعرها و ترانه‌هایی که می‌خوانی
خوشا به حال کلماتی ،
که در ذهن تو زیست می‌کنند !

دلم می‌خواهد
یک‌بار دیگر
شعر را
خیابان را
تمام شهر را ،
با کودک مهربان دست‌هایت
از اول ،
قدم بزنم ...
دیدگاه ها (۶)

ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ...ﭼﺸﻢ ﺭﻧﮕﯽ ﻫﺎ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ!!!ﻗﺪ ﺑﻠﻨﺪﻫﺎ....

قرار بود با سواد شویمیک عمر صبح زود بیدار شدیم... لباس فرم پ...

‍ پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کندبا رنگ‌های تازه مرا آشنا کندپ...

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازنینت آزرده گزند مباد....

فصل دوم"قدم‌زدن در کهکشانِ "بی خیال،آسمون همچنا تاریک بود، ا...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط