گفته بود یا گلی یا هیچکس

گفته بود یا گُلی، یا هیچ‌کس!
خبرش مثلِ بمب، ترکید و توی فضای کوچک روستا پیچید. پچ پچ ها، همه درباره ی گُل‌نسا بود و آن پسرکِ شهری. کسی نمی‌دانست از کجا و کِی، ولی می‌گفتند پسره عاشق گُلی شده، یک دل نه ها، صد دل! گُلی؟ دخترکِ خوشگلِ پایین ده بود، با موهای طلایی و کک مک‌های قهوه ای و چشم های سبزِ مهربان و یک دل، درست به بزرگیِ دریا. گوش‌هایش نمی‌شنید، حرف هم نمی‌زند، ناشنوا بود و نا گویا، از همان موقعِ تولد...
پدر و مادر نداشت، از خیلی سال پیش، رفته بودند به رحمت خدا. گلی بود و خواهر و برادرهایی که همه سر خانه و زندگیشان بودند، به کسی هم نیاز نداشت البته! شیر دختری بود برای خودش؛ بلد بود گلیم هایی که خودش می‌بافَد را، از آب بکشد بیرون.
ازدواج نکرده بود، خودش نمی‌خواست! می‌ترسید...
از تب های تندی که زود به عرق بنشیند، می‌ترسید و همین هم بود که تا آن موقع، مانده بود خودش و تنهائیش و حوضش.
تا اینکه یک روز، خبر پیچید یک پسرک شهری، آمده و عاشق گل‌نسای ما شده، گفته یا گُلی، یا هیچ‌کس!
خبرش مثلِ بمب، ترکید و توی فضای کوچک روستا پیچید.
می‌گفتند برای عروسی آمده بوده روستا، که دیده گُلی را و بعد دل داده به سکوتِ دلنشینِ دخترکِ لپ گلیِ دهاتِ ما.
گُلی؟ شنیدیم که قبول نکرده، که گفته است یک کلام، نه! پسرک عاشق پیشه؟ کوتاه نیامده!
نتیجه؟ یک سالِ تمام، آنقدر رفته و آمده و گل بر سر راه گذاشته و پیغام و پسغام فرستاده و نامه در حیاط انداخته، تا همه را ذله کرده، گُلی را هم! انقدری که دلش به رحم بیاید، که فرصتی بدهد به دلِ عاشقِ بیچاره اش...
بعدترها هم شنیدیم که گُلی، برادرش را فرستاده شهر، پیِ پسره و خانواده اش؛ که بگوید گُلی، همینی است که هست! با همه ی حُسن ها و ایرادهایش، با همه ی خوبی‌هایش، با همه ی بدی هایش...
که نکند بعدها، همین ها بشوند چماق و سر کوفتِ سر دخترک و جواب گرفته بود که هرچه هست، حُسن است و خوبی، ما ایرادی ندیده ایم، ما بدی ای نشنیده ایم.
همین هم شد که بساطِ عروسی به پا شد توی روستا و انگار عروسیِ دخترِ تک تک اهالی باشد، همه شاد بودند، همه صاحب مجلس بودند انگار...
حالا، سالها از آن روزها می‌گذرد. عشق گلی و آن پسرکِ لجباز، در گذرِ زمان کهنه نشد و تبِ تندشان، به عرق ننشست که هیچ، انقدر ماندگار بود و حقیقی، که شد نقلِ هر مجلس و محفل، شد ضرب المثلِ اهالی...
این روزها توی روستا، کسی اگر بگوید عاشق شده ام، همه می‌پرسند چقدر؟ انقدری هست که هرکسی هرچه گفت،
بگویی یا فلانیِ خودم،
یا هیچ‌‌کس؟

نویسنده: طاهره‌اباذری‌هریس🌱
‌.
.
#عشق، #شرح_پریشانی، #داستان_کوتاه، #عکس، #نوستالژیک
دیدگاه ها (۳۶)

بیاید یکم اهنگ قدیمی گوش بدیم:))🌱🤍‌#اهنگ ، #قدیمی ، #هایده ،...

اونجا که ادیب صابر میگه:گویند که هر چیز به هنگام بُود خوش......

حتی قربون صدقه رفتناشم فرق داشت با همه، نمی گفت عمرم، نفسم، ...

یه دوستی داشتم برام از رابطه ی تموم شدش حرف میزد، میگفت اولی...

٬٬روی نیمکت پارک نشسته بود و کلاغ ها رو میشمرد تا بیاد بهشون...

ܥ݆ܝ̇ߺܥ‌‌ܝ݆ߺߊ‌ܝ‌ࡅ߳ܨ² هفته بعد غروب یه روز خیلی آروم و عادی ت...

گرچه دل کوچکت غمِ بسیار دارد،اما تو با غم هم زیبایی...💫#ستار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط