یه دوستی داشتم برام از رابطه ی تموم شدش حرف میزد میگفت ا

یه دوستی داشتم برام از رابطه ی تموم شدش حرف میزد، میگفت اولین آدمی بود که کلِ حسم و صرفش کردم ، بدون هیچ ادعایی ، بدون هیچ منتی .
میگفت انقدر خوب بود که یه روز به خودم اومدم دیدم دیگه کسی و نمیتونم دوست داشته باشم ،
جز اون .
همه چیز شده بود اون .
هر لحظه فکر و ذکر ، اون بود .
حرف میزدن و من صدای اونو می شنیدم .
دستمو میگرفتن و من دستای اون و حس میکردم .
میگفت یه روز بدون مقدمه بهم گفت : هیچ کسی نمیتونه به اندازه ی من دوست داشته باشه
و بی صدا
رفت
ولی من یه حرفی تو دلم موند که بهش بگم ، اینکه منم تموم دوست دارمامو فقط میتونم برای اون به زبون بیارم ، و نبودنش یعنی تموم شدن احساساتم...
همیشه بغض میکرد و میگفت من دیگه نمیتونم کسی و دوست داشته باشم ، چون تمومِ احساسمو، حتی خودم و توی خاطراتش جا گذاشتم .
میخواستم بگم ،
اگه کسی و دارین که انقدر عمیق دوستون داره که خودش و تو تک تک لحظات بودنتون جا بذاره ، که با رفتنتون تمامِ احساسش خاموش بشه ، بودنتون ‌، موندنتون تنها هدیه ایِ که میتونین بهش ببخشین...

نویسنده: زینب حبیبی
#عشق، #عکس، #شرح_پریشانی، #وایب_خوب، #تکست، #داستان_کوتاه، #ویسگون
دیدگاه ها (۲۱)

حتی قربون صدقه رفتناشم فرق داشت با همه، نمی گفت عمرم، نفسم، ...

گفته بود یا گُلی، یا هیچ‌کس!خبرش مثلِ بمب، ترکید و توی فضای ...

دو ترم از دانشگاه میگذشتکم کم داشتم سختی تحصیل در یک شهر دیگ...

اونجا که فاضل نظری میگه:مرا روز قیامت با غمت از خاک می‌خوانن...

#عشق_شفاف part: 8دیدم داره غذای خدمتکار میخوره🗿 هعی بهش گفتم...

سفید تر از برف :)(: سیاه تر از خاکستر p8

چند شاتی جیمین[جیمین]

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط