DARK LIKE BLACK
#DARK_LIKE_BLACK
part 13
رکیتا :
+ مارنی میشه یه لحظه بیای اینجا باهات کار دارم.
- باشه.
+ پی دی نیم بهت چی گفت ؟
- معلومه داری از فضولی میمیری.
+ آره بگوووو.
- هیس رکیتا آروم تر همه دارن نگاهمون میکنن.
+ زود باش بگو.
- ما باید با بی تی اس توی یک خوابگاه و توی یک باشگاه باشیم و اینجور که معلومه پسرا اصلا از این بابت خوشحال نیستن.
+ به درکککک.
- رکیتا داد نزن آبرومون رو بردی.
+ خانم وی من دیگه خسته شدم.
« به همین زودی ؟؟»
+ آره.
منم رفتم کنار مارنی نشستم داشتم بقیه رو نگاه میکردم که جیمین و تهیونگ بلند شدن و به سمت در رفتن.
+ مارنی احساس میکنم داره ازشون بدم میاد
- برای چی اونا که کاری نکردن.
+ منم نگفتم کاری کردن گفتم احساس میکنم.
تهیونگ :
+ دیگه مسخره تر از این نمیشه اول که پی دی نیم اونا رو آورد توی این کمپانی حالا هم باید با ما توی یک خوابگاه و توی یک باشگاه باشن.
- بیخیال ، من حتی الان نمیدونم باید با این دخترا چیکار کنیم.
+ شب توی خوابگاه درموردش حرف میزنیم.
- باشه پس برگردیم توی باشگاه.
رکیتا:
تمرینمون تموم شد و به سمت خونه راهی شدیم
اما توی راه موبایل مارنی زنگ خورد
_ الو؟
_ بله خودم هستم
_ بله
_ باشه شما فقط آدرس رو برام بفرستید
_ چشم خیلی ممنون
و قطع کرد
+ کی بود؟
_ پی دی نیم
+ چی گفت؟
_ قرار شد بریم خوابگاه
+ باید بریم عمارت وسایل هامون رو برداریم.
راه تا عمارت و برداشتن وسایل هامون و رفتن به خوابگاه نزدیک یک ساعت طول کشید.
ماشین رو جلوی خابگاه نگه داشتم که یه مرد با کت شلوار جلوی در بود مارنی پیاده شد و کلید رو ازش گرفت.
چند تا مرد دیگه هم امدن کمکمون کردن تا وسایل رو بالا ببریم.
خوابگاه حتی از چیزی که فکر می کردم هم بهتر بود.
یکی از همون مرد ها اتاق هامون رو بهمون نشون داد نزدیک بود سر اتاق دعوامون بشه ولی بخاطر اینکه آبرومون نره بیخیال شدیم.
داشتم وسایل هام رو مرتب میکردم که متوجه شدم پسرا امدن داخل خوابگاه، صدای خنده و حرف زدن هاشون خیلی رو مخ بود برای همین از اتاقم بیرون رفتم به میا و سانهی گفتم بیان اتاق مارنی.
مثل همیشه مشغول بازی کردن با بالشت ها شدیم ، یکی از بالشت ها باز کردم و هرچی وز توش بود رو ریختم رو سرشون.
÷ رکیتا چیکار کردیییییی.
+ یکم شیطونی.
_ اتاق رو باید خودت تمیز کنی.
+ نه من این کار رو نمیکنم.
_ میکنی.
+ نه نمیکنم.
بعدش همشون ریختن رو روی بالشت ها و پر های داخل بالشت رو روی سر من ریختن.
صدای جیغ و دادمون کل خوابگاه رو گرفته بود.
نظر و اشکالات یادتون نره!!!!!
part 13
رکیتا :
+ مارنی میشه یه لحظه بیای اینجا باهات کار دارم.
- باشه.
+ پی دی نیم بهت چی گفت ؟
- معلومه داری از فضولی میمیری.
+ آره بگوووو.
- هیس رکیتا آروم تر همه دارن نگاهمون میکنن.
+ زود باش بگو.
- ما باید با بی تی اس توی یک خوابگاه و توی یک باشگاه باشیم و اینجور که معلومه پسرا اصلا از این بابت خوشحال نیستن.
+ به درکککک.
- رکیتا داد نزن آبرومون رو بردی.
+ خانم وی من دیگه خسته شدم.
« به همین زودی ؟؟»
+ آره.
منم رفتم کنار مارنی نشستم داشتم بقیه رو نگاه میکردم که جیمین و تهیونگ بلند شدن و به سمت در رفتن.
+ مارنی احساس میکنم داره ازشون بدم میاد
- برای چی اونا که کاری نکردن.
+ منم نگفتم کاری کردن گفتم احساس میکنم.
تهیونگ :
+ دیگه مسخره تر از این نمیشه اول که پی دی نیم اونا رو آورد توی این کمپانی حالا هم باید با ما توی یک خوابگاه و توی یک باشگاه باشن.
- بیخیال ، من حتی الان نمیدونم باید با این دخترا چیکار کنیم.
+ شب توی خوابگاه درموردش حرف میزنیم.
- باشه پس برگردیم توی باشگاه.
رکیتا:
تمرینمون تموم شد و به سمت خونه راهی شدیم
اما توی راه موبایل مارنی زنگ خورد
_ الو؟
_ بله خودم هستم
_ بله
_ باشه شما فقط آدرس رو برام بفرستید
_ چشم خیلی ممنون
و قطع کرد
+ کی بود؟
_ پی دی نیم
+ چی گفت؟
_ قرار شد بریم خوابگاه
+ باید بریم عمارت وسایل هامون رو برداریم.
راه تا عمارت و برداشتن وسایل هامون و رفتن به خوابگاه نزدیک یک ساعت طول کشید.
ماشین رو جلوی خابگاه نگه داشتم که یه مرد با کت شلوار جلوی در بود مارنی پیاده شد و کلید رو ازش گرفت.
چند تا مرد دیگه هم امدن کمکمون کردن تا وسایل رو بالا ببریم.
خوابگاه حتی از چیزی که فکر می کردم هم بهتر بود.
یکی از همون مرد ها اتاق هامون رو بهمون نشون داد نزدیک بود سر اتاق دعوامون بشه ولی بخاطر اینکه آبرومون نره بیخیال شدیم.
داشتم وسایل هام رو مرتب میکردم که متوجه شدم پسرا امدن داخل خوابگاه، صدای خنده و حرف زدن هاشون خیلی رو مخ بود برای همین از اتاقم بیرون رفتم به میا و سانهی گفتم بیان اتاق مارنی.
مثل همیشه مشغول بازی کردن با بالشت ها شدیم ، یکی از بالشت ها باز کردم و هرچی وز توش بود رو ریختم رو سرشون.
÷ رکیتا چیکار کردیییییی.
+ یکم شیطونی.
_ اتاق رو باید خودت تمیز کنی.
+ نه من این کار رو نمیکنم.
_ میکنی.
+ نه نمیکنم.
بعدش همشون ریختن رو روی بالشت ها و پر های داخل بالشت رو روی سر من ریختن.
صدای جیغ و دادمون کل خوابگاه رو گرفته بود.
نظر و اشکالات یادتون نره!!!!!
۲۸.۱k
۱۸ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.