یه شب ساعت بیدار میشم

یه شب ساعت3 بیدار میشم
یه کوله برمیدارم
چندتا لباس مباس و وسیله برمیدارم
بی سر و صدا میزنم بیرون
دل میکنم از هرچی آدم دور و ورمه
خانواده
دوست
آشنا
فامیل
میرم شمال
یه همچین جایی پیدا میکنم و میچپم توش
و منتظر میشینم تا بالاخره تموم شم
آب و هوای اینور بهم نمیسازه اونجا بهتره
شاید همین فردا رفتم
شایدم یه هفته بعد
شایدم10سال دیگه
نمیدونم
بستگی داره کی قاطی کنم و مغزم اتصالی کنه...
دیدگاه ها (۷)

زوربا: چرا جوون‌ها می‌میرن؟ چرا آدم باید بمیره؟ بگو دیگهبازی...

‏اجازه میخوام کمی با همدیگه بخندیم به روزگاری که وفا نداره.

دنیا را بردی همراهت به نابودی…دنیا غم شد مگر تو چند نفر بودی...

لعنت به شب های بعد از تو به دردی که ماند از تو به دادم نمیرس...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور ( پارت ۵)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط