سناریو
وقتی با هم کار مردت رفتی قرار کاری ولی اونا فکر میکنن قرار میزاری
هیونسوک: بیا این رابطه رو تموم کنیم
♡♡♡
جیهون: میفهمه قضیه چیه ولی میگه
_خانم پارک به عاقبتش فکر کردی
♡♡♡
جونکیو: خب تا الان خوب بودم الان پدرت رو درمیارم
♡♡♡
اساهی: خب... خب... اینجا چه خبره
+اساهی اونطور که فکر میکنی نیست
_پس چطوریه!؟؟
♡♡♡
وقتی میبینتت خیلی ناراحت میشه و میره خونه وقتی میری خونه میبینی داره گریه میکنه بهش میگه چرااا قضیه رو برات توضیح میده و توهم براش توضیح میدی
♡♡♡
یوشی: این بشر اصلا خبر نداره خونه نششته انیمه نگاه میکنه
♡♡♡
دویونگ: از چشماشم بهت بیشتر اعتماد داره پس به چپشم نیست
♡♡♡
هاروتو: میاد یک مشت نصار مرده میکنه دستت رو میگیره میره
♡♡♡
جونگوو: در تخت درحال دیدن خواب هفت پادشاه
♡♡♡
جونگهوان: میدونه قضیه چیه اما بازم غیرتی میشه بدون هیچ حرفی دستت رو میگیره و از اونجا میبره
هیونسوک: بیا این رابطه رو تموم کنیم
♡♡♡
جیهون: میفهمه قضیه چیه ولی میگه
_خانم پارک به عاقبتش فکر کردی
♡♡♡
جونکیو: خب تا الان خوب بودم الان پدرت رو درمیارم
♡♡♡
اساهی: خب... خب... اینجا چه خبره
+اساهی اونطور که فکر میکنی نیست
_پس چطوریه!؟؟
♡♡♡
وقتی میبینتت خیلی ناراحت میشه و میره خونه وقتی میری خونه میبینی داره گریه میکنه بهش میگه چرااا قضیه رو برات توضیح میده و توهم براش توضیح میدی
♡♡♡
یوشی: این بشر اصلا خبر نداره خونه نششته انیمه نگاه میکنه
♡♡♡
دویونگ: از چشماشم بهت بیشتر اعتماد داره پس به چپشم نیست
♡♡♡
هاروتو: میاد یک مشت نصار مرده میکنه دستت رو میگیره میره
♡♡♡
جونگوو: در تخت درحال دیدن خواب هفت پادشاه
♡♡♡
جونگهوان: میدونه قضیه چیه اما بازم غیرتی میشه بدون هیچ حرفی دستت رو میگیره و از اونجا میبره
۷.۰k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.