عشقیانفرت

#عشق‌یا‌نفرت
#پارت1

با باز شدن در کم کم چشمامو باز کردم و صورت دوستم منا رو دیدم

منا_وایییی پاشو داره دیر میشه هنوز گرفتی خوابیدی

امممم خوابم میاد دیشبم نخوابیدم_

منا_ چرا نخوابیدی!

هیچی ولش کن ،مگه ساعت‌ چنده_

منا_ساعت ۹ صبحه خانممم

چ چیی! واییی دیر شد پاشو بریم_

منا_خوبه فهمیدی،بیرون منتظرتم سریع لباس بپوش بیا

باشهه_
سریع لباس پوشیدم و با منا راه افتادیم بریم سرکار

[۱۰ مین بعد]

منا_اوفف خیله خب رسیدیم من استرس دارم اولین روز کاریمونه تو زنگ در رو بزن

باشه_
بعد از دو مین در باز کردن یکی از خدمتکار بود

سلام ببخشید دیر اومدیم_

مشکلی نیست بیایید خونه رو تمیز کنید خانم خونه نیستن_

منا_باشه...،بریم آیدا

بعد از چند ساعت کل خونه رو برق انداختیم
بعد از تموم شدن کارمون خانوم خونه که خانم شریفی بود برگشت

خانم شریفی_خوبه خونه رو برق انداختید بیایید اینم دست مزتون میتونین برید

منا_باشه ممنون ایدا راه بیفت
از خونه اومدیم بیرون ولی نمیدونم چرا احساس میکردم خانوم شریفی منو میشناسه همیشه یجور بدی منو نگاه میکرد
دیدگاه ها (۰)

#عشق‌یا‌نفرت#پارت2ساعت نزدیک ۶ بعد از ظهر بود بابام هنوز خون...

#عشق‌‌یا‌نفرت#پارت3بابا چی شدههه_!سلام من آقای رحیم زاده هست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط