قبل این که برم رست آمارشو گرفتم اتاق بود و سر عمل لا

قبل این که برم رِست آمارشو گرفتم، اتاق ۶ بود و سرِ عمل لابد، ماسکو کشیدم رو صورتم و سرک کشیدم از جلوی در ببینم در چه حالیه، تموم شده بود عملشون، کسی توی اتاق نبود، خواستم برگردم که صدای پر از عشوه ای توجهمو جلب کرد
" نظر شما چیه آقای دکتر؟! "
خودمو کامل کشیدم توی اتاق، نشسته بود و خم شده بود روی میز جلوش و داشت شرح عمل می نوشت انگار، یه دختریم که درست نمی‌شناختمش، بی فاصله ازش نشسته بود روی صندلی کناریش و داشت یه ریز غمزه می ریخت!
حرصم گرفت، حتی حواسش نبود به اومدنم، صدامو که صاف کردم سرشو از رو کاغذاش بلند کرد و با تعجب نگاهم کرد، دختره اما از جا پرید و ازش فاصله گرفت، با دندونای به هم چفت شده زل زده بود بهم دختره ی ورپریده، سعی کردم خونسرد باشم
"دنبال دکتر حسینی میگشتم که اینجا نیستن انگار!"
نگاهمو از دختره گرفتم و یه ابرومو دادم بالا و خیره شدم توو چشمای مرد روبه روم
" بنابراین مزاحم نمیشم، ادامه بدین!"
اینو گفتم و برگشتم و به سرعت از رختکن مانتوی سفیدمو برداشتم و از در اتاق عمل به دو اومدم بیرون، توی حیاط بودم که یکی از پشت دستمو کشید، می دونستم خودشه، با عصبانیت برگشتم و دستمو از دستش کشیدم بیرون
"توی محیط بیمارستان رعایت کنین آقای دکتر، خوبیت نداره!"
دوباره دستمو گرفت، محکم تر از قبل
"نخندون منو!!! من هروقت و هرجا دلم بخواد دستتو میگیرم! این از این!
اصلا بگو ببینم چته تو؟! این مزخرفا چیه میگی؟! مزاحم نمیشم؟! ادامه بدین؟! آقای دکتر؟!"
پوزخند زدم
"انتظار که نداشتی وایستم تماشاتون کنم؟! میدونی که، از سر خر شدن بدم میاد آقای دکتر!"
کم کم داشت عصبانی می شد و بدم عصبانی می شد
"یه بار دیگه بگو آقای دکتر تا...لعنت!"
دستمو محکم فشار داد
"اگه همه ی این رفتارا به خاطر اون دختره ست واقعا متاسفم برات، من سرم به کار خودم بود که اومد و نشست اونجا، خودتم اومدی و دیدی، حتی حواسم نبود اونجاست، توجهیم به حرفای صدتا یه غازش نداشتم، هیچ کار خطائیم نکردم که به خاطرش مستحق چنین رفتاری باشم، یه کم بزرگ شو لطفا!"
درد انگشتای دستمو به روم نیاوردم و نیشخندمو عمیق تر کردم که خوب ببینه
"پس بذار این بچه بهت بگه مهم این نیست که خطائی مرتکب شدی یا نه، مهم این بود که حتی به اون دختره م اجازه ندی دست از پا خطا کنه درباره ی تو، مهم این بود که فرصت ندی دست فرصت طلبش، که به عنوان یه آدم متعهد نذاری شرایطی پیش بیاد که اگه کسی از دور ببیندت متهم بشی به بی تعهدی و به راحتی قضاوت بشی از جانب دیگران! اهمیت ماجرا اونجا بود که توئی که ادعای تعهدت میشه، توی ظاهر و رفتار معمولیتم متعهد باشی و بقیه رو هم مجبور کنی احترام بذارن به تعهدت و خط قرمزات، اینکه هر رهگذری اجازه بده به خودش که خط قرمزتو رد کنه و وارد حریم شخصی زندگیت بشه، نشون میده یه جای کار میلنگه آقای دکتر! "
بدون توجه به قیافه ی متعجبش تقلا کردم دستمو از حصار دستش در بیارم ولی انقدر محکم چسبیده بودش که ممکن نبود، تحت تاثیر اتفاقای افتاده و فشاری که به دستم می داد بالاخره بغضم شکست و اشکم چکید رو صورتم، شوکه شده بود انگار
"خدااای من! تو داری گریه میکنی؟! نگام کن؟!"
سرمو بیشتر انداختم پایین، دلم نمیخواست نگاهش کنم، دستمو ول کرد و با دوتا دستاش صورتمو قاب گرفت و مجبورم کرد سرمو بیارم بالا، نگاهمو چرخوندم سمت دیوارا که نبینمش
" حق با توئه، من فقط حواسم به رفتار خودم بود، یادم نبود باید به رفتار دیگران با خودمم دقت کنم که از گلیمشون فراتر پا نذارن! اشتباه از من بود، معذرت میخوام خانوم موشه! ببخشید!"
نه چیزی گفتم، نه نگاهش کردم، اشکامو پاک کرد از صورتم
" همین یه بارو بر من ببخشایید بانوی من! دیگه تکرار نمیشه؛ تکرار شد گردنمو بزن اصلا! بفرستم معدن سنگ واسه کار اجباری، من برای هر مجازاتی آماده م!"
خنده م گرفته بود اما نمی خواستم بخندم، پررو می شد
"آخ قربونِ اون خنده ی یواشکیت برم من، نگام کن خب، دلم پوسید بخدا!"
یکم‌ ازش فاصله گرفتم و با ناز نگاهش کردم و بعدِ چند تا نفس عمیق گفتم:
" اولا که خدا نکنه، دوما چون باید بری سر عمل استثنائا این یه بارو زودی میبخشمت، ولی فقط همین یه بارا!"
خندید و محکم بغلم کرد و زیر گوشم گفت:
"یه بارم دو بار نمیشه، میدونی خودت، الانم بیا بریم تا هوش از سرم نبردی خانومِ هوشبر!"
با مشت زدم به بازوشو ازش فاصله گرفتم و راه افتادم سمت ساختمونِ بیمارستان
" بی ادب!"
صداشو از پشت سرم می شنیدم، داشت می خندید
" مگه چی گفتم آخه! اخم نکن دلبرتر میشی!!!"
خندیدم، راستی که عشق شیرینه به همین قهر و آشتیا و همین حسادتای عاشقونه!

#طاهره_اباذری_هریس
دیدگاه ها (۵)

🌸 🏵 🌹 🌺 🌼 ازت عکس بگیره وقتی حواست نیس و اون ه...

ســلــــام😥 هیچی نگین کــه خیــلی از دستـتون دلـخـورم😞 😞 ایـ...

آی چسبید، نمیدونید که، آی چسبید ...!داشت موهاشو از پشت می بس...

ولی ما یادمون‌ نمیرهبه چه بهونه‌هاییگذاشتین‌مون کنار :):+چقد...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۶

شوهر دو روزه پارت۸۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط