Part3
ماشین وارد عمارت شد زیبایی عمارت هنوز هم مثل قبل سر زبون هاست از ۶ سالگیم دیگه توی این عمارت زندگی نکردیم ...ماشین ایستاد بعد از پیاده شدن پشت پدر مادرم وارد عمارت شدیم وارد سالون که شدیم مادرم سریع خانمی رو بغل کرد انگار زن عموم بود بابامم یک آقایی رو که انگار عموم بود بعد هر دو به سمت پیر مردی رفتن که انگار پدربزرگم بود بعد از بغل و احوال پرسی همه نگاه ها روی من زوم شد سرمو پایین انداختم
ات:س..سلام
پدر بزرگ:ات نوه عزیزم تو چقدر بزرگ شدی!
ات:ممنونم!
م/ی:عزیزم خیلی خوش اومدی من زن عموت لارام
ات:ممنونم زن عمو لارا
پ/ی:خیلی خوش اومدی برادر زاده یادمه وقتی رفتید خیلی بچه بود و شیرین الان هم که خیلی زیبا و خانم شدی
ات:ممنون عمو جون
پدر بزرگ:بهتره برید توی اتاق هاتون استراحت کنید شب همه گی سر سفره باشید
ات:بعد از جابه جا شدن توی اتاقم توی گوشیم کمی ور رفتم بعدش دوش کوتاهی گرفتم طبق عادتم وقتی از حموم در اومدم با حوله روی تخت دراز کشیدم و کم کم چشام گرم شد و خوابم برد
ویو شب
م/ا:ات...ات..عزیزم خوابی؟...ات درو باز کن!
ات:با صدای در از خواب بلند شدم مامان کم مونده بود درو بشکنه ...بلهههه
م/ا:ات؟بیداری؟
ات:آره الان بیدار شدم(خوابالود)
م/ا:سریع حاظر شو بیا پایین وقت شامه!
ات:فهمیدم!
بلند شدم بعد از پوشیدن هودی و شلوار کارگوی سیاه از اتاق خارج شدم و به پایین رفتمو سر میز نشستم همه اونجا بودن البته از نظر من!
پدربزرگ:یونگی کجاست یانگ؟!
پ/ی:گفت بعد شرکت پیش دوستاش میره!!
پدربزرگ:خوبه! ولی زیاد دیر برنگرده خونه!
ات؟!
ات:بله بابا بزرگ!
پدربزرگ:از مادرت ماشین مورد علاقتو پرسیدم که گفت بنز دوس داری برای افتخار اومدنت برات ماشین گرفتم و الان توی گاراژه
ات:واقعا(ذوق زده)
پدر بزرگ:البته نوه عزیزم!
ات:از روی صندلی بلند شدم و به سمت پدر بزرگ رفتمو و بغلش کردم از گونه بوس کردم و کلی کیوت بازی و تشکر کردم بعد از شام عمو سوییچ ماشین رو آورد پیش همه داد و بعدش بغلم کرد متقابلا منم بغل کردم هیلی ذوق زده بودم دل نگو همه اینا نقشه ای برای نرم کردن دلم بود
ویو ساعت ۱ شب
ات: همه خواب بودن و الان بهترین فرصت برای بیرون زدن بود ...آروم وارد گاراژ شدم روی سوییچ زدم کهی باز شدن و چراغ ماشین اومد چقدر خفن و خشگل بود...به سمت پیشت سئول که قبل از اومدن جاشو پیدا کرده بودم حرکت میکردم .....کلی ماشین های گرون قیمت بود ...جمعیتی که برای برد و باخت هر ماشین شرط بندی کرده بودن....به کورس ماشین های مقابلم نگاه میکردم ...به اندازه آلمان حرفه ای نیستن ولی بجز ماشین سیاه رنگی که حرفه ای تر از بقیه میروند.....کورسش با ماشین قبلی که همین الان بهش باخت تموم شد پشت فرمون نشستم و با سرعت بالا وارد کورس شدم و با ماشین سیاه رنگ کورس میدادم دیریپ هایی میکشیدم که صدای وحشت ناکی میداد ماشین سیاهه وقتی حرفه ای بودنم رو دید وسط پیست ایستاد و من دورش حلقه کرده بودم همه جا رو دود برداشته بود ماشین رو نگاه داشتم و پیاده شدم دستامو توی جیبم گذاشتم توی دود هیچ دیدی جز چراغ ماشین ها نبود وقتی دود کم کم رفت چشمم به پسره داخل ماشین بنز سیاه افتاد که خیره نگاهم میکنه از ماشین پیاده شد روبهروی هم وایسادیم جمعیت توی سکوت رفته بود
پسره:انگار خیلی با دل و جرعتی!
ات:انگاری برات ثابت نشده!
پسره:برای ثابت کردن سطحت خیلی پایینه همین طور قدت
ات:اون قدمو مسخره کرد؟با پوزخند به پشتش برگشت که به پشت زانوش ضربه زدم که رو زانو زمین خورد با خشم بهم نگاه کرد که گفتم:بهتره به دکتر رشد و تغذیه مراجعه کنی آخه خیلی زیره ای!(پوزخند)
پسره:هه..سر چی؟(پوزخند عصبی)
ات:ماشینت!(پورخند)
پسره:عمرا!
ات:پس ترسویی!(طعنه دار)
پسره: باشه ...قبول... اگه باختم ماشینمو بت میدم..اگه باختی....(نزدیک صورتش شد و از چونش گرفت و )یه شب باید مهمونم باشی!
ات:قبوله!(پوزخند)
پسره:اووو ....چه اعتماد بنفسی!
ات:آره اندازه قد تو که نیس خوشبختانه!
پسره:حدتو بدون!
ات:حدمو تو مشخص نمیکنی!
پسره:خواهیم دید!
&هر دو سوار ماشین هاشون شدن با پایین اومدن پرچم شطرنجی هر دو حرت کردن.....
ات:لعنتی!(با خشم کوبید به فرمون)
باختم؟من؟؟ به پسره نگاه کردم که با اشاره گفت دنبالش برم!چرا باید دنبالش برم ؟از اولین دور برگردان پیچیدم
ات:س..سلام
پدر بزرگ:ات نوه عزیزم تو چقدر بزرگ شدی!
ات:ممنونم!
م/ی:عزیزم خیلی خوش اومدی من زن عموت لارام
ات:ممنونم زن عمو لارا
پ/ی:خیلی خوش اومدی برادر زاده یادمه وقتی رفتید خیلی بچه بود و شیرین الان هم که خیلی زیبا و خانم شدی
ات:ممنون عمو جون
پدر بزرگ:بهتره برید توی اتاق هاتون استراحت کنید شب همه گی سر سفره باشید
ات:بعد از جابه جا شدن توی اتاقم توی گوشیم کمی ور رفتم بعدش دوش کوتاهی گرفتم طبق عادتم وقتی از حموم در اومدم با حوله روی تخت دراز کشیدم و کم کم چشام گرم شد و خوابم برد
ویو شب
م/ا:ات...ات..عزیزم خوابی؟...ات درو باز کن!
ات:با صدای در از خواب بلند شدم مامان کم مونده بود درو بشکنه ...بلهههه
م/ا:ات؟بیداری؟
ات:آره الان بیدار شدم(خوابالود)
م/ا:سریع حاظر شو بیا پایین وقت شامه!
ات:فهمیدم!
بلند شدم بعد از پوشیدن هودی و شلوار کارگوی سیاه از اتاق خارج شدم و به پایین رفتمو سر میز نشستم همه اونجا بودن البته از نظر من!
پدربزرگ:یونگی کجاست یانگ؟!
پ/ی:گفت بعد شرکت پیش دوستاش میره!!
پدربزرگ:خوبه! ولی زیاد دیر برنگرده خونه!
ات؟!
ات:بله بابا بزرگ!
پدربزرگ:از مادرت ماشین مورد علاقتو پرسیدم که گفت بنز دوس داری برای افتخار اومدنت برات ماشین گرفتم و الان توی گاراژه
ات:واقعا(ذوق زده)
پدر بزرگ:البته نوه عزیزم!
ات:از روی صندلی بلند شدم و به سمت پدر بزرگ رفتمو و بغلش کردم از گونه بوس کردم و کلی کیوت بازی و تشکر کردم بعد از شام عمو سوییچ ماشین رو آورد پیش همه داد و بعدش بغلم کرد متقابلا منم بغل کردم هیلی ذوق زده بودم دل نگو همه اینا نقشه ای برای نرم کردن دلم بود
ویو ساعت ۱ شب
ات: همه خواب بودن و الان بهترین فرصت برای بیرون زدن بود ...آروم وارد گاراژ شدم روی سوییچ زدم کهی باز شدن و چراغ ماشین اومد چقدر خفن و خشگل بود...به سمت پیشت سئول که قبل از اومدن جاشو پیدا کرده بودم حرکت میکردم .....کلی ماشین های گرون قیمت بود ...جمعیتی که برای برد و باخت هر ماشین شرط بندی کرده بودن....به کورس ماشین های مقابلم نگاه میکردم ...به اندازه آلمان حرفه ای نیستن ولی بجز ماشین سیاه رنگی که حرفه ای تر از بقیه میروند.....کورسش با ماشین قبلی که همین الان بهش باخت تموم شد پشت فرمون نشستم و با سرعت بالا وارد کورس شدم و با ماشین سیاه رنگ کورس میدادم دیریپ هایی میکشیدم که صدای وحشت ناکی میداد ماشین سیاهه وقتی حرفه ای بودنم رو دید وسط پیست ایستاد و من دورش حلقه کرده بودم همه جا رو دود برداشته بود ماشین رو نگاه داشتم و پیاده شدم دستامو توی جیبم گذاشتم توی دود هیچ دیدی جز چراغ ماشین ها نبود وقتی دود کم کم رفت چشمم به پسره داخل ماشین بنز سیاه افتاد که خیره نگاهم میکنه از ماشین پیاده شد روبهروی هم وایسادیم جمعیت توی سکوت رفته بود
پسره:انگار خیلی با دل و جرعتی!
ات:انگاری برات ثابت نشده!
پسره:برای ثابت کردن سطحت خیلی پایینه همین طور قدت
ات:اون قدمو مسخره کرد؟با پوزخند به پشتش برگشت که به پشت زانوش ضربه زدم که رو زانو زمین خورد با خشم بهم نگاه کرد که گفتم:بهتره به دکتر رشد و تغذیه مراجعه کنی آخه خیلی زیره ای!(پوزخند)
پسره:هه..سر چی؟(پوزخند عصبی)
ات:ماشینت!(پورخند)
پسره:عمرا!
ات:پس ترسویی!(طعنه دار)
پسره: باشه ...قبول... اگه باختم ماشینمو بت میدم..اگه باختی....(نزدیک صورتش شد و از چونش گرفت و )یه شب باید مهمونم باشی!
ات:قبوله!(پوزخند)
پسره:اووو ....چه اعتماد بنفسی!
ات:آره اندازه قد تو که نیس خوشبختانه!
پسره:حدتو بدون!
ات:حدمو تو مشخص نمیکنی!
پسره:خواهیم دید!
&هر دو سوار ماشین هاشون شدن با پایین اومدن پرچم شطرنجی هر دو حرت کردن.....
ات:لعنتی!(با خشم کوبید به فرمون)
باختم؟من؟؟ به پسره نگاه کردم که با اشاره گفت دنبالش برم!چرا باید دنبالش برم ؟از اولین دور برگردان پیچیدم
۹.۳k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.