بیا برویم به صدوپنجاه سال قبل
بیا برویم به صدوپنجاه سال قبل,
به خانه های حوض دار, به اتاق های تو در تو, من پاییز که شد انار دان کنم برایت با گلاب و شکر, شب ها درز پنجره ها را با ملافه بگیری که سرما توی تنمان نرود, بنشینیم دور کرسی, از حجره بگویی و کسب و کارت
لبخند بزنم و سیب پوست کنم بعد از شامت بخوری, که خستگی در کنی, دراز کشیده باشی لابه لای حرف هایت سکوت بشود, دنبال چشم هایت بدود نگاهم بفهمم که خوابی و لحاف را روی تنت صاف و صوف کنم
بیا برویم به صدوپنجاه سال قبل به همان جایی که زمان پیر شدنمان یادم نیاید کِی گفتی دوستم داری, یادم نیاید کِی کادوهای یک دفعه ای گرفته باشی برایم, ولی خوب به خاطر بیاورم لابه لای ملافه هایی که لای درزهای پنجره میگذاشتی چقدر "دوستت دارم" بوده
بیا برویم به صدوپنجاه سال قبل به واقعیت, به پای هم پیر شدن به ماندن, به با لباس سفید رفتن با کفن سفید برگشتن, بیا فاصله بگیریم از امروزی ها, از کادوهای یک دفعه ای از دوستت دارم های تلگرامی, از امروز بودن ها و فردا رفتن ها, بیا فاصله بگیریم از این همه مجازی بودن, بیا برایت انار دان کنم با گلاب و شکر, بیا لای درزهای پنجره ها را با ملافه بگیر که سرما توی تنمان نرود, بیا اصلأ حرفی نزن نگو دوستم داری اما واقعی باش، این دنیای امروز دارد حال همه را
بهم می زند جان دلم
به خانه های حوض دار, به اتاق های تو در تو, من پاییز که شد انار دان کنم برایت با گلاب و شکر, شب ها درز پنجره ها را با ملافه بگیری که سرما توی تنمان نرود, بنشینیم دور کرسی, از حجره بگویی و کسب و کارت
لبخند بزنم و سیب پوست کنم بعد از شامت بخوری, که خستگی در کنی, دراز کشیده باشی لابه لای حرف هایت سکوت بشود, دنبال چشم هایت بدود نگاهم بفهمم که خوابی و لحاف را روی تنت صاف و صوف کنم
بیا برویم به صدوپنجاه سال قبل به همان جایی که زمان پیر شدنمان یادم نیاید کِی گفتی دوستم داری, یادم نیاید کِی کادوهای یک دفعه ای گرفته باشی برایم, ولی خوب به خاطر بیاورم لابه لای ملافه هایی که لای درزهای پنجره میگذاشتی چقدر "دوستت دارم" بوده
بیا برویم به صدوپنجاه سال قبل به واقعیت, به پای هم پیر شدن به ماندن, به با لباس سفید رفتن با کفن سفید برگشتن, بیا فاصله بگیریم از امروزی ها, از کادوهای یک دفعه ای از دوستت دارم های تلگرامی, از امروز بودن ها و فردا رفتن ها, بیا فاصله بگیریم از این همه مجازی بودن, بیا برایت انار دان کنم با گلاب و شکر, بیا لای درزهای پنجره ها را با ملافه بگیر که سرما توی تنمان نرود, بیا اصلأ حرفی نزن نگو دوستم داری اما واقعی باش، این دنیای امروز دارد حال همه را
بهم می زند جان دلم
- ۲.۶k
- ۲۸ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط