BTS, Roman
#قطره_های_خون_گردنم
#Part16
من- واسه چی من باید بیام خوووووو!!!
تهیونگ- احمق، اگه گرگینه ها گیرت بیارن ما باید چه غلطی بکنیم اخه!!؟
من- خب...
نامجون- حرف اضافی نباشه، فردا صبح حرکت میکنیم.
از اتاق خارج شدیم. باید میرفتیم پیش جیهوپ و اون و از این موقعیت با خبر میکردیم.
(خونه جیهوپ)
جیهوپ و درب و باز کرد.
و بله، درس مثل دفعات قبل، همدیگه رو بغل کردن.
زدم بازوی تهیونگ و گفتم
من- هی تهیونگ.. نمیخوای بگی چند وقته اینا رو ندیدی!؟
جیهوپ- یک سال. یک سال ما همدیگه رو ندیدیم.
من- هیییییییی! توی اون یک سال تو کجا رفته بودیی!؟
تهیونگ- اومده بودم بین انسانها. نمیدونی چقدر بخاطر بوی خون عذاب کشیدم!
(دلسوزانه)من- الهی!
جیهوپ- خب بیاین بشینین!
روی مبل سیاهش کنار شومینه نشستیم.
تهیونگ- هی پس، فردا میخوایم سفر مون و شروع کنیم!
جیهوپ- جدی! اوه پس باید برم کارامو انجام بدم.
من- هی هی صبر کن. مگه ای سفر چطوریه به منم بگین!؟
تهیونگ- تعداد گرگینه ها از خونآشام ها بیشتر شده، اونا زورشون از ما بیشتره، ما باید هرچه زود تر اون خون رو به مرکز اصلی ببریم.
من- مگه مرکز اصلی چه خبره!؟
تهیونگ- باید خون و تو رو ببریم پایتخت فرانسه. اونجا روش آزمایشاتی انجام میدن، بعد مثل حقوق به تمام خونآشام ها هدیه میکنن.
جیهوپ- اما گرگینه ها اون خون رو قبول نمیکنن
من- خب برای اونا میخواین چیکار کنین!!!؟
جیهوپ- حکومت فرانسه یک جنگ خیلی بزرگ راه میندازه که جنگ بین انسانها و خونآشام ها در علیه گرگینه هاس
من- مگه حکومت فرانسه و کشور های دیگه از وجود شما با خبرن ؟!
تهیونگ- اره. همه رییس جمهور ها این و میدونن و تا به حال با رییس جمهور ما معامله کردن.
من- غلط نکن!!! وااااای!!!!!! خب بعد اینطوری جنگ جهانی پیش نماد!؟
جیهوپ- البته که پیش میاد! ولی چاره ای دیگه نداریم. انسانها هم نیاز به گسترش دارن، درست مثل ما و گرگینه ها.
من- اوووووو!
دیگه سکوت کردم. جیهوپ و تهیونگ هم تا وقتی من سوال نکنم چیزی نمیگن.
جیهوپ از جاش بلند شد تا بره و یکم غذا برای خودش و تهیونگ بیاره.
جیهوپ- هی پسر، بیا اینجا با هم غذا بخوریم.
خیلی گشنم شده بود، از موقع صبحانه تا الان که موقع شام هیچی نخورده بودم.
برگشتم تا منم برم شام بخورم، اما اصلا حواسم نبود که اونا خونآشامن و گوشت خام و خونآلود میخورن، همینکه چشم به خونا افتاد دوباره برگشتم و خودمو رو مبل انداختم.
خیلی ضایع برخورد کردم، تهیونگ و جیهوپ فهمیدن.
جیهوپ- هی، تو نمیخوای بخوری!؟
تهیونگ- اون یک آدمه، معلومه که از اینا نمیخوره!
جیهوپ- خب... من چیزه دیگه ندارم!!!
#Part16
من- واسه چی من باید بیام خوووووو!!!
تهیونگ- احمق، اگه گرگینه ها گیرت بیارن ما باید چه غلطی بکنیم اخه!!؟
من- خب...
نامجون- حرف اضافی نباشه، فردا صبح حرکت میکنیم.
از اتاق خارج شدیم. باید میرفتیم پیش جیهوپ و اون و از این موقعیت با خبر میکردیم.
(خونه جیهوپ)
جیهوپ و درب و باز کرد.
و بله، درس مثل دفعات قبل، همدیگه رو بغل کردن.
زدم بازوی تهیونگ و گفتم
من- هی تهیونگ.. نمیخوای بگی چند وقته اینا رو ندیدی!؟
جیهوپ- یک سال. یک سال ما همدیگه رو ندیدیم.
من- هیییییییی! توی اون یک سال تو کجا رفته بودیی!؟
تهیونگ- اومده بودم بین انسانها. نمیدونی چقدر بخاطر بوی خون عذاب کشیدم!
(دلسوزانه)من- الهی!
جیهوپ- خب بیاین بشینین!
روی مبل سیاهش کنار شومینه نشستیم.
تهیونگ- هی پس، فردا میخوایم سفر مون و شروع کنیم!
جیهوپ- جدی! اوه پس باید برم کارامو انجام بدم.
من- هی هی صبر کن. مگه ای سفر چطوریه به منم بگین!؟
تهیونگ- تعداد گرگینه ها از خونآشام ها بیشتر شده، اونا زورشون از ما بیشتره، ما باید هرچه زود تر اون خون رو به مرکز اصلی ببریم.
من- مگه مرکز اصلی چه خبره!؟
تهیونگ- باید خون و تو رو ببریم پایتخت فرانسه. اونجا روش آزمایشاتی انجام میدن، بعد مثل حقوق به تمام خونآشام ها هدیه میکنن.
جیهوپ- اما گرگینه ها اون خون رو قبول نمیکنن
من- خب برای اونا میخواین چیکار کنین!!!؟
جیهوپ- حکومت فرانسه یک جنگ خیلی بزرگ راه میندازه که جنگ بین انسانها و خونآشام ها در علیه گرگینه هاس
من- مگه حکومت فرانسه و کشور های دیگه از وجود شما با خبرن ؟!
تهیونگ- اره. همه رییس جمهور ها این و میدونن و تا به حال با رییس جمهور ما معامله کردن.
من- غلط نکن!!! وااااای!!!!!! خب بعد اینطوری جنگ جهانی پیش نماد!؟
جیهوپ- البته که پیش میاد! ولی چاره ای دیگه نداریم. انسانها هم نیاز به گسترش دارن، درست مثل ما و گرگینه ها.
من- اوووووو!
دیگه سکوت کردم. جیهوپ و تهیونگ هم تا وقتی من سوال نکنم چیزی نمیگن.
جیهوپ از جاش بلند شد تا بره و یکم غذا برای خودش و تهیونگ بیاره.
جیهوپ- هی پسر، بیا اینجا با هم غذا بخوریم.
خیلی گشنم شده بود، از موقع صبحانه تا الان که موقع شام هیچی نخورده بودم.
برگشتم تا منم برم شام بخورم، اما اصلا حواسم نبود که اونا خونآشامن و گوشت خام و خونآلود میخورن، همینکه چشم به خونا افتاد دوباره برگشتم و خودمو رو مبل انداختم.
خیلی ضایع برخورد کردم، تهیونگ و جیهوپ فهمیدن.
جیهوپ- هی، تو نمیخوای بخوری!؟
تهیونگ- اون یک آدمه، معلومه که از اینا نمیخوره!
جیهوپ- خب... من چیزه دیگه ندارم!!!
- ۲.۱k
- ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط