the other side of the world
Part : ⁷
.
.
.
𝓽𝓱𝓮 𝓸𝓽𝓱𝓮𝓻 𝓼𝓲𝓭𝓮 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝔀𝓸𝓻𝓵𝓭
∩_∩ („• ֊ •„) •━━∪∪━━•
کوک : اوه !
کوک : دیگه فهمیدم میتونی بری .
جیمین : باشه . من رفتم .
<< نویسنده >>
جیمین رفت و کوک برگشت به داخل اتاق . رفت نشست پیش جیهوپ .
جیهوپ : چخبرا کوک ؟
کوک : جیهوپ .
جیهوپ : بله ؟
کوک : من عاشق یه پسر شدم .
جیهوپ : جاننننننن ! حالا عاشق کی شدی ؟
کوک : خب ... خب میدونی من عاشق آدم اشتباهی شدم . عاشق تهیونگ ... .
جیهوپ : چیییییییی !
جیهوپ : نه نه این اشتباه هست . تویه فرشته ای ولی اون شیطان . قانون هارو که میدونی . سعی کن دیگه بهش علاقه ای نداشته باشی .
کوک : جیهوپ نمیتونم . واقعا عاشقشم . چشماش ... چشماش منو خام خودش کرده .
جیهوپ : نباید اینطوری باشه . نباید عاشقش باشی .
کوک : نمیتونم واقعا .
جیهوپ : اون شیطان و تو فرشته . تضاد دارید .
<<نویسنده>>
بله داستان اینطور شد که این دو عاشق هم شدند . درسته فرشته و شیطان تضاد دارند اما سرنوشت این دو چه میشود؟ آیا بهم میرسند ؟ آیا به علاقه بهم ادامه میدهند ؟
<<کوک>>
خدایاااا . حالا باید چیکار کنم ؟
<<قصر تهیونگ>>
<<تهیونگ>>
دارم دیوونه میشم چرا باید زندگیم اینطوری باشه ؟
یونگی : هی پسر چطوری ؟ بهتری ؟
تهیونگ : یونگی .
یونگی : بله .
تهیونگ : من عاشق ... عاشق ... عاشق یه فرشته شدم .
یونگی : هاننن! ( با تعجب )
یونگی : هی پسر قانون هارو یادت رفته . وقتی تولد 100 سالت بود بهت گفتن .
تهیونگ : میدونم . میدونم . ولی عاشق شدم . عاشق کوک .
<<نویسنده>>
هنوز عاشق هم بودن . چند ماه گذشته بود ولی هنوز هیچکدام از علاقه بهم خبر نداشتند .
𝓽𝓱𝓮 𝓸𝓽𝓱𝓮𝓻 𝓼𝓲𝓭𝓮 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝔀𝓸𝓻𝓵𝓭
∩_∩ („• ֊ •„) •━━∪∪━━•
.
.
.
لایک و فالو یادت نره خوشگله :)
.
.
.
𝓽𝓱𝓮 𝓸𝓽𝓱𝓮𝓻 𝓼𝓲𝓭𝓮 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝔀𝓸𝓻𝓵𝓭
∩_∩ („• ֊ •„) •━━∪∪━━•
کوک : اوه !
کوک : دیگه فهمیدم میتونی بری .
جیمین : باشه . من رفتم .
<< نویسنده >>
جیمین رفت و کوک برگشت به داخل اتاق . رفت نشست پیش جیهوپ .
جیهوپ : چخبرا کوک ؟
کوک : جیهوپ .
جیهوپ : بله ؟
کوک : من عاشق یه پسر شدم .
جیهوپ : جاننننننن ! حالا عاشق کی شدی ؟
کوک : خب ... خب میدونی من عاشق آدم اشتباهی شدم . عاشق تهیونگ ... .
جیهوپ : چیییییییی !
جیهوپ : نه نه این اشتباه هست . تویه فرشته ای ولی اون شیطان . قانون هارو که میدونی . سعی کن دیگه بهش علاقه ای نداشته باشی .
کوک : جیهوپ نمیتونم . واقعا عاشقشم . چشماش ... چشماش منو خام خودش کرده .
جیهوپ : نباید اینطوری باشه . نباید عاشقش باشی .
کوک : نمیتونم واقعا .
جیهوپ : اون شیطان و تو فرشته . تضاد دارید .
<<نویسنده>>
بله داستان اینطور شد که این دو عاشق هم شدند . درسته فرشته و شیطان تضاد دارند اما سرنوشت این دو چه میشود؟ آیا بهم میرسند ؟ آیا به علاقه بهم ادامه میدهند ؟
<<کوک>>
خدایاااا . حالا باید چیکار کنم ؟
<<قصر تهیونگ>>
<<تهیونگ>>
دارم دیوونه میشم چرا باید زندگیم اینطوری باشه ؟
یونگی : هی پسر چطوری ؟ بهتری ؟
تهیونگ : یونگی .
یونگی : بله .
تهیونگ : من عاشق ... عاشق ... عاشق یه فرشته شدم .
یونگی : هاننن! ( با تعجب )
یونگی : هی پسر قانون هارو یادت رفته . وقتی تولد 100 سالت بود بهت گفتن .
تهیونگ : میدونم . میدونم . ولی عاشق شدم . عاشق کوک .
<<نویسنده>>
هنوز عاشق هم بودن . چند ماه گذشته بود ولی هنوز هیچکدام از علاقه بهم خبر نداشتند .
𝓽𝓱𝓮 𝓸𝓽𝓱𝓮𝓻 𝓼𝓲𝓭𝓮 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝔀𝓸𝓻𝓵𝓭
∩_∩ („• ֊ •„) •━━∪∪━━•
.
.
.
لایک و فالو یادت نره خوشگله :)
- ۳۴۹
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط