در پی کافه دنجی هستم

در پی کافه دنجی هستم ،
ته یک کوچه بن بست فراموش شده
که در آن ،
یک نفر از جنس خودم
دست و دلبازانه
از خودش دست بشوید گهگاه ...
و حواسش به فراموش شدنها باشد ...
کافه ای با دو سه تا مشتری ثابت و معتاد به آه ...
کافه ای دود زده با دو سه تا شمع نه چندان روشن ،
و گرامافونی
که بخواند ،
ای که بی تو خودمو ...تکو تنها میبینم هرجا که پا میزارم تو رو اونجا میببنم
و تو یکمرتبه احساس کنی
کافه یک کشتی طوفان زده است
وسط خاطره هایی که تو را می بلعد ...
دیدگاه ها (۴)

بخشی از کتاب بابالنگ دراز اثر "جین وبستر"      جودی عزیزم!.....

بابا لنگ دراز عزیزم...بعضی آدم ها را نمیشود داشتفقط میشود یک...

#ﺍﯾﻤـــﺎﻥ_ﺩﺍﺭﻡ...ﮐــﻪ ﻗﺸﻨـﮕـﺘــﺮﯾﻦ ﻋﺸــﻖﻧﮕــﺎﻩ ﻣﻬــﺮﺑـــﺎﻥ ﺧ...

کشتی نوح نشد منتظر هیچ کسی                                  ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط