در پی کافه دنجی هستم ،
در پی کافه دنجی هستم ،
ته یک کوچه بن بست فراموش شده
که در آن ،
یک نفر از جنس خودم
دست و دلبازانه
از خودش دست بشوید گهگاه ...
و حواسش به فراموش شدنها باشد ...
کافه ای با دو سه تا مشتری ثابت و معتاد به آه ...
کافه ای دود زده با دو سه تا شمع نه چندان روشن ،
و گرامافونی
که بخواند ،
ای که بی تو خودمو ...تکو تنها میبینم هرجا که پا میزارم تو رو اونجا میببنم
و تو یکمرتبه احساس کنی
کافه یک کشتی طوفان زده است
وسط خاطره هایی که تو را می بلعد ...
ته یک کوچه بن بست فراموش شده
که در آن ،
یک نفر از جنس خودم
دست و دلبازانه
از خودش دست بشوید گهگاه ...
و حواسش به فراموش شدنها باشد ...
کافه ای با دو سه تا مشتری ثابت و معتاد به آه ...
کافه ای دود زده با دو سه تا شمع نه چندان روشن ،
و گرامافونی
که بخواند ،
ای که بی تو خودمو ...تکو تنها میبینم هرجا که پا میزارم تو رو اونجا میببنم
و تو یکمرتبه احساس کنی
کافه یک کشتی طوفان زده است
وسط خاطره هایی که تو را می بلعد ...
۱.۰k
۲۳ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.