دانشگاه مرگ پارت ۱۷

حالا که پس از جنگ یک روزمون تو دانشگاه ، جنگ
بی صدای تاریکی با روشنایی که در آخر تاریکی پیروز شده و من و دانشجو ها بازمانده ی جنگ هستیم توی اتاقی نشستم ..اتاقی که میخوره برای دانشجو های ورزشی باشه
یه مت یوگا پیدا کردم و روش نشستم ،ساندویچی که به رمق رفته ام هیچ کمکی نمیکنه رو میخورم تا زنده بمونم روز دوم از فردا شروع میشه و من واقعا نمیدونم چطور این بازی رو ادامه بدم .
به لحظه ای که دستم رو از دست کوک جدا کردم فکر میکنم گرمی دستاش وجودم رو گرم میکنه ،توی اون لحظه فکر میکردم رها کردنشون غیر ممکنه ،نگاه پر از تعجب رو یه یاد میارم و لبخندی بی اختیار روی لب هام قرار میگیره اکر در این دو روز استقامت لازم رو داشته باشم میتونم اون گرما رو تا روزی که نفس میکشم داشته باشم
کلتم رو در میارم و پرش میکنم باید در ادامه ی این دوروز باهام باشن با توجه به گلوله ای که ته کیفم جا خشک کردن میدونم زنده موندنم تا شصت درصد افزایش پیدا میکنه اینو منی که تو مدرسه ریاضی رو ۱۰ میگرفتم میگم
چاقو رو از خون اورتکا تمیز میکنم ،جیغ هاش کت از روی درد میکشید و تو گوشم اکو میشد رو به یاد میارم سه بار به بازو هاش دو بار به داخل روتش و یه بار به شکمش چاقو زدم
یکی از فم های ورزشی رو میذارن زیر سرم و یه مت یوگای دیگه برمیدارم و به عنوان پتو استفاده میکنم
چشم هام گرم میشه و به خواب فرو میرم البته سردرد هرگز منو رها نمیکنه
🖤ویو جونگ کوک غلت میخورم و سرم کوبیده میشه به دیوار چمش هام رو وا میکنم ،دستم رو میذارن رو پیشونیم و میشینم کنار همون دیواری که وفتی اومدم خوابم برده موهام رو با دست درست میکنم و ب دور وبرم نگاه میکنم از روی گوشیم که فقط سیزده درصد شارژ داره ساعت رو نگاه میکنم ،هشت صبحه
به جز دو سه نفر که توجهی بهم ندارن بقیه خوابن
جونگ هیون کیفش رو گذاشته زیر سرش مطمئنم عینکش رو تو دستش گرفته
بلند میشم و صورتم رو میشورم
از توی کابینت های اشپز خونه یه چیزی پیدا میکنم که احتمالا قهوه اس ..چون الان نمیتونم روش رو درست بخونم قهوه ساز دانشگاه کارش خیلی خوبه داشتم روی یه لیوان تنظیم میکردم که صدایی گفت روی دو تا تنظیمش کن برگشتم سمت صدا زن مسن بود یا بهتره بگم کیم بورام
کوک:《چشم..وایسید یه لیوان پیدا کنم》
《ممنونم 》
ذهنم کشید سمت مدارکی که دیروز پیدا کرده بودم باید از زیر زبونش جوری که ضایع نکشم اطلاعاتی رو بکشم بیرون :《راستی...شما در قابل این دارویی که یهو شد هیولا...چی قرار بود بگیرین ؟یعنی سودش براتون چی بود؟》
منقبض شدن عضلات بدنش رو حس کردم :《خب...قرار ..بود توسط..دولت مورد تحسین قرار بگیریم..》
ابروهام رفت بالا:《همین ؟》
《چیز کمیه؟》
لیوان رو میذارم کنار قهوه ساز:《خب..نسبت به زحمت..بودجه ..و تمام تحقیق ها این چیز کمیه ..ازم انتظار نداشته ...》
حرفم رو قطع کرد :《جونگ کوک ..زیاد وارد جزئیات این موضوع نشو ..هرچی بیشتر بری توش بیرون اومدن ازش سخت تر میشه ..چیزی که پنهونه بهتره پنهون بمونه ...تو فقط وظیفه داری این دانشجو هارو زنده نگه داری !(محکم)》
لیوان رو برداشت و از اشپزخونه خارج شد
چیزی کت پنهونه بهتره پنهون بمونه
شکم رو به یقین تبدیل کرد این دارو داروی معمولی یا یه پروژه ی دانشجویی نبوده
یون سوک با تعجب به بورام که از اشپزخونه خارج میشه نگاه میکنه ک بعدش بهم نگاه میکنه
با دست به بورام اشاره میکنه لیوان رو برمیدارم و میگم:《صبح بخیر..چیز خاصی نیست 》
لیوان رو برمیدارم و سمر رو به علامت سوال تکون میدم
یون سوک:《اعا..چیزه..جونگ هیون صدات میکنه 》
یه شکلات تلخ از توی کابینت برمیدارم :《اومدم !》اط اشپزخونه خارج شدم و روز دوم نبود مین سو رو شروع میکنم
💚ویو مین سو مغزم صدای نفس هتی غیر انسانی رو تشخیص میده مت یوگا رو کنار میزنم و چشم هام رو وا میکنم اول تار میبینم ولی بعد
صورت اورتگا رو میبرم تو چند سانتی صورتم داره
دیدگاه ها (۰)

دانشگاه مرگ پارت ۱۸

دانشگاه مرگ پارت ۱۹

دست می هو رو میگیره و استاد هم جلوشون حرکت میکنهگیتارم رو تو...

دانشگاه مرگ پارت۱۵

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔عشق مافیاویو جیمینساعت 7:00 شب هست تا 1:00 ساعت دیگه م...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟑عشق مافیاویو جونگ کوک از خونه اومدم بیرون رفتم به کافه...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط