دست می هو رو میگیره و استاد هم جلوشون حرکت

دست می هو رو میگیره و استاد هم جلوشون حرکت
میکنه
گیتارم رو توی دستم محکم میگیرم جیغ هیولا توی هوا میره بالا، فریاد و جیغ و فریادش برای اینکه تو خالیه جز تیکه بر قدرت ذاتش هیچ چیزی نداره
جلوم ظاهر میشه همون ظاهری که صبح دیدم ...هنوزم برام سواله اون لوله ی آزمایشگاهی سبز رنگ چیه ؟چرا باید توی دست های هیولا گونشه اش مچ بند فرو رفته باشه ؟
بیخیال تمرکز کن
شروع میکنم به گیتار زدن و یه راهروی سمت راست میدوئم و گیتار میزنم،آزارش میده ولی هنوز گذاشته دنبالم
ازش نترس ازش نترس
میدوئم و تصمیم رو برای بستن موهام به آینده موکول میکنم چون کشش وا شده
واقعا احمقم ،دارم سمت اتاق های بی پایان دانشگاه میدوئم و اون از سر گرسنگی ذاتیش و گرایش نسبت به خوردن به دنبال منه
پاهام گیر میکنه به چیزی و میخورم زمین پایان راهرو و جای فراری نیست پام کبود شده و نمیتونم سریع بلند شم
تموم شد ،زندگیم همین قدر ساده تموم میشه
مین سو :《هم بازی امروز تو منم اورتکا نه اون 》
مین سو خودش رو از دیوار سمت راست که توسط هیولا ویران شده میندازه جلوی من و با استفاده از کلت توی دستش به رون پای هیولا سه بار شلیک میکنه و اونو به زانو در میاره
جلوم وایساده موهاش بازه ،به طرز وحشت ناکی شلخته اس گونه هاش قرمز شدن و کک و مک هاش رو بیشتر به چشم میارن چشم های سبزش بین منو هیولا دو دو میزنه
مین سو:《پاشو لعنتی!فرار کن!》
کوک:《مین سو ...(زیر لب)》
مین سو :《بهت گفتم فرار کن کله شق !توف به ذاتت》
میاد نزدیکم کلت رو میزاره تو کمر بندش زیر بغلم رو میگیره و بلندم میکنه و به سمت راهروی سمت چپ میبرتم لگ لگون دنبالش میرم
مین سو :《خواهش میکنم با نهایت سرعت فرار کن 》
کوک:《 اینجا خطرناکه 》
قبل جوابم مین سو، فریادی اسمم رو صدا میزنه صدای جونگ هیونه چند ثانیه بعد جلومون ظاهر میشه نمیدونم چی میمبینه ولی سرعت قدم هاش رو سریع تر میکنه
مین سو:《این شروط برای رابطه مونه ...بعدشم من دارم باهاش بازی میکنم ..حوصله اش سررفته..برو !خودت رو نجات بده 》
مین سو منو میسپره به جونگ هیون و دست هاش رو ازم جدا میکنه و به سمت هیولا میره :《خب بیا بازیمون رو کنیم اورتکا،ببینم کی خسته میشی 》
صدای گیتارش بلند میشه و شلیک هاش توی مغزم اکو میشه
جونگ هیون دستن رو گرفتم و با نهایت سرعت داره میره سمت غذا خوری زیر لب غر غر میکنه
جونگ هیون:《مغز خر خوردی تنهایی وایسادی جلوی این غول تشن ؟ آخه...ای بابا 》
توجهی بهش ندارم دارم به دستی که چند لحظه ی پیش سرمای خودش رو از گرمای من گرفته فکر میکنم ته احساس ما چیه؟ میرسیم به غذا خوری و روی زمین میشینم
می هو جلوم زانو میزنه:《خوبی بچه ؟》
سر تکون میدم ،مچ پاهام کبود شدن و دارم فکر میکنم این نبرد سه روزه ی مین سو آخر و عاقبتش چی میشه آنقدر تو این فکر غرق میشم که نمی‌فهمم کی شام میخورم و کی به خواب فرو میرم
💚ویو میم سو در آخر اورتکا رو دور میزنم و میرم طبقه ی چهارم طبقه ای که میشه که تقریبا هنوز سالم مونده.
دیدگاه ها (۰)

دانشگاه مرگ پارت ۱۷

دانشگاه مرگ پارت ۱۸

دانشگاه مرگ پارت۱۵

دانشگاه مرگ پارت ۱۳

مین سو:مین سو یه پسر ۲۱ سالس که باباش بزرگترین و ثروتمندترین...

:ی مشکلی هست ولییجی:چه مشکلی؟ :انتن نداریمیجی:دعا کن نگیرمت...

قلب یخیپارت ۱۶این موقع شب پارت رو گذاشتم تا ببینم جغد های وی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط