به خود گفتم دل از اندیشهی دیدار بردارم


به خود گفتم دل از اندیشه‌ی دیدار بردارم
تمامِ عمر «تنها» دست روی دست بگذارم

نباید می‌نوشتم پاسخ آن نامه را، اما
نشد از دست‌خط دوست یک‌دم چشم بردارم

نوشتم هرچه از هم دورتر، آسوده‌تر، اما
کسی در گوش من می‌گفت من دلتنگِ دیدارم

کسی از دور می‌آید به جنگِ عقل و می‌ترسم
مبادا عشق باشد این‌که می‌آید به پیکارم

اگر شب‌های دلتنگی نمی‌آیم به دیدارت
نمی‌خواهم تو را با گریه‌های خود بیازارم

#عطیه‌سادات_حجتی

دیدگاه ها (۰)

‌در غلغله‌ی جمعی و تنها شده‌ای بازآن قدر که در پیرهنت نیز غر...

سلامم را جوابی نیست از توبگو در هیچ مذهب این روا هست؟#ظهیر_ف...

‌موسیقی چیزیست که با آن می شود حماقتی مثل زندگی را تحمل کرد....

‌ﺣﯿﺎﻁ ﺧﺎﻧﻪ‌ی ﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎﺳﺖ ...ﺣﯿﺎﻁ ﺧﺎﻧﻪ‌ﯼ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﺎﺭﺵ ﯾﻚ ﺍ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط