پنج شنبه را باید چای دم کرد


پنج شنبه را باید چای دم کرد
تلفن را کشید ... پرده را بست ،
خاموش و کم نور و مست
روبه روی هم نشست ...

#علی_سلطانی
دیدگاه ها (۰)

مادر بزرگم آخرِ همه ی تلفن هایش میگفت:کاری نداشتم که!زنگ زده...

‌هرکس به تماشایی رفتند به صحراییما را که تو منظوری خاطر نرود...

سلامم را جوابی نیست از توبگو در هیچ مذهب این روا هست؟#ظهیر_ف...

‌در غلغله‌ی جمعی و تنها شده‌ای بازآن قدر که در پیرهنت نیز غر...

دوست پسر دمدمی مزاج

بازگشت دوباره پارت ۳:دختره جواب داد شوگا بهش گفت بیا این راب...

پارت ۱۲: “شبِ خاموش”(فیک: عاشق بودن به اجبار)بعد از دعوای سن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط