ارباب بی رحم
ارباب بی رحم
P1
ویو ات
سلام من ات هستم ۱۷سالمه من پدر و مادرم مردن و تنها زندگی میکنم امسال مدرسم تموم شود(چون نیمه اوله مدرسش تو ۱۷سالگی تموم میشه ) من تویه بار کار میکنم تنها جایی که میتونم کار کنم زندگیم خیلی سخت میگذره
ویو تهیونگ
امروز میرم به یه بار جدید تا برده بخرم
شب
داشتم آماده میشدم که برم یه کوتو شلوار پوشیدم و رفتم بار
ویو ات
الان باید برم سر کار رفتم آماده شدم و رفتم سر کار مرد های زیادی چشمشون روم بود ولی توجهی نکردم و رفتم سفارش مشتریارو گرفتم رفتم سر یه میزی که یه مرد خوش تیپ اونجا بود بهم زول زده بود ازش سفارششو گرفتم و رفتم یه ویسکی 90درصد براش آوردم از دوباره خواست آوردم براش تا آخر شب همونجا نشسته بود ساعت تقریباً ۲:۳۵دیقه صبح بود دیگه داشتم میرفتم که چنتا مرد اومدن سمتم هی میخواستم بگیرم ولی نمیتونستم تا یه دست مال رو دهنم گذاشتن و سیاهی
ویو تهیونگ
رفتم بار یه دختر خوشگلی دیدم همینو میبرم تا آخر شب همونجا نشستم دیگه داشت میرفت که به بادیگاردام گفتم برن بگیرنش
بیهوشش کردن بردمش عمارت و گذاشتمش توی اتاق و درش رو قفل کردم
به اجوما گفتم که اگه بیدار شود بهم بگه
ویو ات
بیدار شودم دیدم توی اتاق صورتی هستم رفتم که در رو باز کنم که قفل بود داد زدم بعد از چند دقیقه یکی درو باز کرد همون مرده بود ازش ترسیده بودم اومد جلو و من هی میرفتم عقب تا خوردم به دیوار اومد جلوم دست هاشو گذاشت دورو ورم وگفت
(علامت تهیونگ+علامت ات-)
+ساکت میمونی همینجا اگه جیکت در بیاد خودم میکوشمت فهمیدی
و از این به بعد تو خدمت کار شخصی منی هر کار دوست داشته باشم باهات میکنم فهمیدی(سرد)
-بله(ترسیده و گریه)
+منو ارباب صدا میکنی
-چشم ... ..ار..با..ب..
خماری 😂
اگه دوست داشتین روزی یه پارت بزارم
P1
ویو ات
سلام من ات هستم ۱۷سالمه من پدر و مادرم مردن و تنها زندگی میکنم امسال مدرسم تموم شود(چون نیمه اوله مدرسش تو ۱۷سالگی تموم میشه ) من تویه بار کار میکنم تنها جایی که میتونم کار کنم زندگیم خیلی سخت میگذره
ویو تهیونگ
امروز میرم به یه بار جدید تا برده بخرم
شب
داشتم آماده میشدم که برم یه کوتو شلوار پوشیدم و رفتم بار
ویو ات
الان باید برم سر کار رفتم آماده شدم و رفتم سر کار مرد های زیادی چشمشون روم بود ولی توجهی نکردم و رفتم سفارش مشتریارو گرفتم رفتم سر یه میزی که یه مرد خوش تیپ اونجا بود بهم زول زده بود ازش سفارششو گرفتم و رفتم یه ویسکی 90درصد براش آوردم از دوباره خواست آوردم براش تا آخر شب همونجا نشسته بود ساعت تقریباً ۲:۳۵دیقه صبح بود دیگه داشتم میرفتم که چنتا مرد اومدن سمتم هی میخواستم بگیرم ولی نمیتونستم تا یه دست مال رو دهنم گذاشتن و سیاهی
ویو تهیونگ
رفتم بار یه دختر خوشگلی دیدم همینو میبرم تا آخر شب همونجا نشستم دیگه داشت میرفت که به بادیگاردام گفتم برن بگیرنش
بیهوشش کردن بردمش عمارت و گذاشتمش توی اتاق و درش رو قفل کردم
به اجوما گفتم که اگه بیدار شود بهم بگه
ویو ات
بیدار شودم دیدم توی اتاق صورتی هستم رفتم که در رو باز کنم که قفل بود داد زدم بعد از چند دقیقه یکی درو باز کرد همون مرده بود ازش ترسیده بودم اومد جلو و من هی میرفتم عقب تا خوردم به دیوار اومد جلوم دست هاشو گذاشت دورو ورم وگفت
(علامت تهیونگ+علامت ات-)
+ساکت میمونی همینجا اگه جیکت در بیاد خودم میکوشمت فهمیدی
و از این به بعد تو خدمت کار شخصی منی هر کار دوست داشته باشم باهات میکنم فهمیدی(سرد)
-بله(ترسیده و گریه)
+منو ارباب صدا میکنی
-چشم ... ..ار..با..ب..
خماری 😂
اگه دوست داشتین روزی یه پارت بزارم
۲.۹k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.