ازدواج اجباری
پارت61
هانا"
از اتاق اومدیم بیرون که اخر سالن اتاق اریکا چشممو گرفت..
هانا: چرا در اتاقش بازه؟
نایون: به ما چه به تو چه..
هانا: صبر کن..
رفتم جلو تر و توی اتاقش رو نگاه کردم..
تهیونگ مشغول زدن همون پسره همراه اریکا و اریکا گریه میکرد..
خانا: چیشده؟
نایون: ولش کننن..
از روش بلند سد و بهش لقد زد..
ته: دیدی؟ سهون نفهمید این شد..
نفس نفس میزد..
اریکا: چیکار کردیی؟ هههق
تمام صورت پسره خونی شده بود..
رفتم نزدیکشو دستمو گرفتم جلو..
هانا: خوبی تو؟
ته: هانا گمشو این ور..
دستمو کشید و هولم داد عقب..
هانا: خب چیشده؟ چرا زدیش؟
سهون: اینجا چه خبره؟....... تووو؟
به پسره یه نگاه خیلی عصبی انداخت و به اریکا نگاه کرد..
سهون: اریکا.. این اینجا چیکار میکنه؟ هااا
اریکا: خودش اومد تو.. هههق
سهون: مهمونی کنسله..
هانا: چراااا؟
سهون: به تو مربوط نیست..
دستمو
هانا: وااای سقد شد؟ اوخییی.. عزیزم..
نایون: بیا من یه دکتر میشناسم..
از جاش بلند شدو ز دش یه طرف..
هانا: خب تا شما یه گپی میزنین منم ببینم بچش چطوره..
جین: راستی جونگ کوک کی ازدواج میکنین؟
هانا: ازدواج؟
جونگ کوک: ازدواجمون مراسم نداره داداش شرمنده.. هانا دوست داره بریم سفر خارجی مگه نه؟
هانا: اره ارههه.. خخخ.. دوتایی..(بزن بزن و... 😂)
جیمین: حیف شدد.. خخخ.. میرین اونجا برا همیشه؟
هانا: نه برای
کوک: تره میریم وایسیم.. کانادا..
هانا: من گفتم پارییس.. خخخ
کوک: عه خودت اصرار داشتی که.. خخخ
هانا: نه عزیزم فرانسه بوود.. شما اشتباه فهمیدی.. خالمم اونجاست
کوک: اها گفتی بریم از خالت خبر بگیریم و یه جند وقتی..
هانا: گفتم همونجا وایسیم و زندگی کنیم..(🙂) کوک:........................(تبتزپپوپپنبیدپونابز)
جیمین:
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.