ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت 60
هانا"
با نایون توی اتاق نشسته بودیم و با ذوق همو نگاه میکردیم..
دست از نگاه کردن برداشتیم.. اما مشکل اینجا بود که تا من میومدم حرف بزنم اونم حرف میزد.. باز دوتایی باهم ساکت میشدیم.. باز باهم حرف میزدیم.. هنگ کرده بودیم..
هانا: اول تو بگو...
نایون: نه توبگو تو خیلی حرف داری..
هانا: خیلی اتفاق افتاد الان نمیتونم همرو بگم..
یهو در باز شد و اریکا با یه پسره اومد تو..
چشاش چهار تا شد..
هانا: اریکا..
اریکا: امم.. انا خواهرم.. و؟
نایونم: نامزد یونگیم دوست
هانا: من.. خخخ..
اریکا: تهیونگ اینجا نیومده؟
هانا: نه گم شده؟
اریکا: اره متاسفانه..
در اتاق رو بست ورفتن..
نایون: کی بود؟
هانا: اسمم اناست جایی سوتی ندی.. تازه تهیونگم اومده اینجا.. شده نامزد اریکا.. هههف
نایون: وااای.. اون وقت تهیونگ خودش قبول کرد؟
هانا: داستان داره..
نایون: اها.. بعدا بگو.. چون امشب احتمالا هستیم..
هانا: اها اوکی.. خب ابجی جونه من چطوره؟
اریکا: داشتم با دوستم میرفتم سمت اتاق که تهیونگ از توی اتاقم اومد بیرون و با سردیه تمام به منوبه پسره نگاه کرد..
ته: چیشده بیب این کیه؟
اریکا: عامم.. این..
.. ببخشید من دیگه میرم..
تهیونگ دستمو گرفت و هولم داد تو اتاق..
درو محکم بست و اومد نزدیکم..
ته: میای میگی من نامزدم چزا یکی دیگه رو کیص میکنی؟ هااا؟
اریکا: چیه انگار باورت شده واقعا نامزدمی؟
ته: نه نمیفهممت.. پس من اینجاچه نقشی برات دارم؟
اریکا: اکسم بود.. نمیدونست نامزد دارم..
ته: اریکا ببین بیا دیگه همدیگرو نبینیم..
اریکا: صبر کن..
ته: بهم ثابت شد دیگه.. ابروی خودت اینجوری بیشتر میرهه.. نه من..
اریکا: جای خلوت بود چرا الکی شلوغش میکنی؟
ته: شلوغش نمیکنم.. به نظرت بهتر نیست سهونم بفهمه؟
اریکا: برام مهم نیست.. برو بیرون..
ته: اوکی.. خداحافظ تا ابد..
اریکا: هه..
تهیونگ"
درو محکم بستم که دیدم همون پسره داره میاد سمت درر..
ته: هی توو.. مواظب رفتارت باش..
بی توجه بهم رفت داخل اتاق..
ته: به درک هر چی شد..
اریکا"
یهو دوباره در باز شد و اکسم اومد تو..
.. اریکا.. ببخشید
اریکا: ببخشم؟ اونی که اونجا بود نامزدم بوود..
.. چه بهتر.. عشق بینمون رو تونست بفهمه.. مگه نه.؟
اریکا: ولی من دیگه بهت هیچ حسی ندارم..
.. من دوستت دارم..
اومد و چسبوندم به دیوار..
اریکا: برو لطفا.. مهمونیمو خراب نکن..
.. نمیکنم.. بقیه عشق و حالشون برسن منم به عشقم.. چطوره؟
اریکا: دیگه ازت خوشم نمیاد.. تو بهم خیانت کردی اونم چند سال پیش دیگه فایده نداره، دوک ایم...
یهو لباشو محکم چسبوند به لبام که در با شدت باز شد.. تهیونگ یقشو گرفت و انداختش رو زمین..
نشست روشو تا حد توانش بهش مشت میزد..
اریکا: تهیونگ ولش کن.. با تواممم..وااای نهه..
__________
پارت 60
هانا"
با نایون توی اتاق نشسته بودیم و با ذوق همو نگاه میکردیم..
دست از نگاه کردن برداشتیم.. اما مشکل اینجا بود که تا من میومدم حرف بزنم اونم حرف میزد.. باز دوتایی باهم ساکت میشدیم.. باز باهم حرف میزدیم.. هنگ کرده بودیم..
هانا: اول تو بگو...
نایون: نه توبگو تو خیلی حرف داری..
هانا: خیلی اتفاق افتاد الان نمیتونم همرو بگم..
یهو در باز شد و اریکا با یه پسره اومد تو..
چشاش چهار تا شد..
هانا: اریکا..
اریکا: امم.. انا خواهرم.. و؟
نایونم: نامزد یونگیم دوست
هانا: من.. خخخ..
اریکا: تهیونگ اینجا نیومده؟
هانا: نه گم شده؟
اریکا: اره متاسفانه..
در اتاق رو بست ورفتن..
نایون: کی بود؟
هانا: اسمم اناست جایی سوتی ندی.. تازه تهیونگم اومده اینجا.. شده نامزد اریکا.. هههف
نایون: وااای.. اون وقت تهیونگ خودش قبول کرد؟
هانا: داستان داره..
نایون: اها.. بعدا بگو.. چون امشب احتمالا هستیم..
هانا: اها اوکی.. خب ابجی جونه من چطوره؟
اریکا: داشتم با دوستم میرفتم سمت اتاق که تهیونگ از توی اتاقم اومد بیرون و با سردیه تمام به منوبه پسره نگاه کرد..
ته: چیشده بیب این کیه؟
اریکا: عامم.. این..
.. ببخشید من دیگه میرم..
تهیونگ دستمو گرفت و هولم داد تو اتاق..
درو محکم بست و اومد نزدیکم..
ته: میای میگی من نامزدم چزا یکی دیگه رو کیص میکنی؟ هااا؟
اریکا: چیه انگار باورت شده واقعا نامزدمی؟
ته: نه نمیفهممت.. پس من اینجاچه نقشی برات دارم؟
اریکا: اکسم بود.. نمیدونست نامزد دارم..
ته: اریکا ببین بیا دیگه همدیگرو نبینیم..
اریکا: صبر کن..
ته: بهم ثابت شد دیگه.. ابروی خودت اینجوری بیشتر میرهه.. نه من..
اریکا: جای خلوت بود چرا الکی شلوغش میکنی؟
ته: شلوغش نمیکنم.. به نظرت بهتر نیست سهونم بفهمه؟
اریکا: برام مهم نیست.. برو بیرون..
ته: اوکی.. خداحافظ تا ابد..
اریکا: هه..
تهیونگ"
درو محکم بستم که دیدم همون پسره داره میاد سمت درر..
ته: هی توو.. مواظب رفتارت باش..
بی توجه بهم رفت داخل اتاق..
ته: به درک هر چی شد..
اریکا"
یهو دوباره در باز شد و اکسم اومد تو..
.. اریکا.. ببخشید
اریکا: ببخشم؟ اونی که اونجا بود نامزدم بوود..
.. چه بهتر.. عشق بینمون رو تونست بفهمه.. مگه نه.؟
اریکا: ولی من دیگه بهت هیچ حسی ندارم..
.. من دوستت دارم..
اومد و چسبوندم به دیوار..
اریکا: برو لطفا.. مهمونیمو خراب نکن..
.. نمیکنم.. بقیه عشق و حالشون برسن منم به عشقم.. چطوره؟
اریکا: دیگه ازت خوشم نمیاد.. تو بهم خیانت کردی اونم چند سال پیش دیگه فایده نداره، دوک ایم...
یهو لباشو محکم چسبوند به لبام که در با شدت باز شد.. تهیونگ یقشو گرفت و انداختش رو زمین..
نشست روشو تا حد توانش بهش مشت میزد..
اریکا: تهیونگ ولش کن.. با تواممم..وااای نهه..
__________
۱۸.۶k
۱۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.