فقط تو میتونی( پارت ۱۷)(اخر)
فقط تو میتونی( پارت ۱۷)(اخر)
یونگی ویو
با بیرون آمدن دکتر از توی اتاق یونگی سریع رفت سمتش
& چی شده
د . آقای یونگی بعد بررسی فهمیدیم که وضعیت خانم ا.ت رو به بهبود هست و حافظشون داره بر میگرده شکستگی سرشون بهبود یافته و این درد ها کاملا طبیعی هستن شما فقط باید حواستون باشه وقتی سرشون درد میگیره فشاری به سرشون وارد نکنن مثلا سرشون رو در دست نگیرن و تویه اون مواقع شما فقط سعی کنید آرومش کنید تا از درد فشاری به سرشون وارد نکن
چند تا دارو هم براشون مینویسم تا میتونن مصرف کنن به کاهش درد کمک میکنه و اینکه باهاشون بیشتر راجب گذشته حرف بزنید و تا میتونید صحنه های گذشته رو براشون بازسازی کنید و میتونم بپرسم که چی گفتید که اینجوری دردشون شروع شد و به بهبود حافظشون کمک کرد
یونگی با خجالت سرشو پایین انداخت
& من فقط بهش گفت چیزه ...چیز یادم نمیاد هه هه جدیدا کم حافظه شدم (لبخند ملیح)
دکتر برگه دارو هارو داد به یونگی و یونگی هم رفت تا تهیه بکندشون
یونگی از خوشحالی در گنج خودش نمیپوستید بله 😌
به هرحال عشق زندگیش داشت بهتر میشد بایدم خوش حال میبود لیست دارو هارو داد به بادیگارد تا تهیه بکنه و بادیگارد هم گرفتش و سریع همه رو تهیه کرد یونگی هم در اون زمان روی تخت کنار ا.ت دراز کشیده بود و بهش نگاه میکرد ا.ت هم که بیهوش بود و معلوم نبود کی بلند میشه
این شروع زندگی ایده آل یونگی بود زندگی ای که قرار بود با عشقش بسازه و ازش لذت ببره حتی تصورش هم واسه یونگی لذت بخش بود زندگی بدون دردسر با عشق چندین و چند سالش اما اینا تازه شروع دردسر بود چهار سال بعد از بهبود یافتن ا.ت قالب یک فرزند پسر شدن و اون خوده خوده دردسر بود بچه ای شیطون و بازیگوش
یونگی ویو
با بیرون آمدن دکتر از توی اتاق یونگی سریع رفت سمتش
& چی شده
د . آقای یونگی بعد بررسی فهمیدیم که وضعیت خانم ا.ت رو به بهبود هست و حافظشون داره بر میگرده شکستگی سرشون بهبود یافته و این درد ها کاملا طبیعی هستن شما فقط باید حواستون باشه وقتی سرشون درد میگیره فشاری به سرشون وارد نکنن مثلا سرشون رو در دست نگیرن و تویه اون مواقع شما فقط سعی کنید آرومش کنید تا از درد فشاری به سرشون وارد نکن
چند تا دارو هم براشون مینویسم تا میتونن مصرف کنن به کاهش درد کمک میکنه و اینکه باهاشون بیشتر راجب گذشته حرف بزنید و تا میتونید صحنه های گذشته رو براشون بازسازی کنید و میتونم بپرسم که چی گفتید که اینجوری دردشون شروع شد و به بهبود حافظشون کمک کرد
یونگی با خجالت سرشو پایین انداخت
& من فقط بهش گفت چیزه ...چیز یادم نمیاد هه هه جدیدا کم حافظه شدم (لبخند ملیح)
دکتر برگه دارو هارو داد به یونگی و یونگی هم رفت تا تهیه بکندشون
یونگی از خوشحالی در گنج خودش نمیپوستید بله 😌
به هرحال عشق زندگیش داشت بهتر میشد بایدم خوش حال میبود لیست دارو هارو داد به بادیگارد تا تهیه بکنه و بادیگارد هم گرفتش و سریع همه رو تهیه کرد یونگی هم در اون زمان روی تخت کنار ا.ت دراز کشیده بود و بهش نگاه میکرد ا.ت هم که بیهوش بود و معلوم نبود کی بلند میشه
این شروع زندگی ایده آل یونگی بود زندگی ای که قرار بود با عشقش بسازه و ازش لذت ببره حتی تصورش هم واسه یونگی لذت بخش بود زندگی بدون دردسر با عشق چندین و چند سالش اما اینا تازه شروع دردسر بود چهار سال بعد از بهبود یافتن ا.ت قالب یک فرزند پسر شدن و اون خوده خوده دردسر بود بچه ای شیطون و بازیگوش
۲۳۴.۱k
۱۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.