خدای من آرامشی می خواهم که ندارم .... کاسه ای می خواهم بر
خدای من آرامشی می خواهم که ندارم .... کاسه ای می خواهم برای صبرم ، نو باشد ،خالی باشد و بزررررررگ .... این یکی زیادی کوچک بود انگار لبریز شده ....
خدایا بیا یک روز بنشینیم من و تو .... بی مزاحم .. بپرسم پرسش های هر روزم را .... بپرسم چرا ... آن وقت بگو ... همه چیز را بگو ... این که چه شد که تصمیمت برای سرنوشتم این شد .... از حکمتت بگو همان که همه برایم از آن دم میزنند .... از تقدیر بگو .... بگو برایم چه نوشتی ... اما نه ... نگو ... میترسم ... میترسم بفهمم آینده ای که ملتمسانه به آن چشم دوختم سیاه است .... میترسم زبانم لال بیاید بر سرم از هر آنچه که میترسم ... خدایا ... بیا فقط یک دلیل بیاور که بدانم دوستم داشتی وقتی اینها را برایم رقم زدی .. یک دلیل برای ادامه دادن .... میدانی خسته ام ... خوب میدانی .....
خدایا نگاهم به دستان توست .. عطا کن آرامشت را ... عطا کن سعادت را ... دلم نگاه پر مهرت را می خواهد ...
من همچنان چشم به راهم ... چشم به راهه معجزه ات ..... می خواهمت با تمام وجود ... دوستت دارم .. میدانم که میدانی ... بی تو من هیچم .... حتی اگر سر سختانه اقرارش نکنم ... میدانی که جز تو پناهی ندارم ... میدانی .... جز تو به چه کسی التماس کنم که بشنود ... که سرزنش نکند ... که قضاوت کند .... که بفهمد چه می گویم ... مگر میشود از تو روگرداند ... من نفس نفس توام ... اگر نمب آیم ... اگر بی صدا شدم .. اگر دور شدم ... از خودم خسته ام .. از زندگی .. ...دلگیرم اما نه از تو ... از خودم ... که چرا لایق سرنوشتی بهتر از این نبودم ... که چرا آنقدر خوب نبودم که برایم غم نخواهی ... چرا ؟؟؟؟!!!
ببخش اگر گاهی ندانسته حرفی میزنم .. گله ای میکنم که میرنجی ... مرا ببخش ... من هیچ گاه آن که تو می خواستی نبودم ... میدانم خیلی وقت ها نا امیدت کردم ... اما .... درکم می کنی نه ؟؟؟ ... خودت میدانی من مرد این میدان نیستم ... امتحانت بیش از حد برایم دشوار است ... به دادم برس ....
خدایا بیا یک روز بنشینیم من و تو .... بی مزاحم .. بپرسم پرسش های هر روزم را .... بپرسم چرا ... آن وقت بگو ... همه چیز را بگو ... این که چه شد که تصمیمت برای سرنوشتم این شد .... از حکمتت بگو همان که همه برایم از آن دم میزنند .... از تقدیر بگو .... بگو برایم چه نوشتی ... اما نه ... نگو ... میترسم ... میترسم بفهمم آینده ای که ملتمسانه به آن چشم دوختم سیاه است .... میترسم زبانم لال بیاید بر سرم از هر آنچه که میترسم ... خدایا ... بیا فقط یک دلیل بیاور که بدانم دوستم داشتی وقتی اینها را برایم رقم زدی .. یک دلیل برای ادامه دادن .... میدانی خسته ام ... خوب میدانی .....
خدایا نگاهم به دستان توست .. عطا کن آرامشت را ... عطا کن سعادت را ... دلم نگاه پر مهرت را می خواهد ...
من همچنان چشم به راهم ... چشم به راهه معجزه ات ..... می خواهمت با تمام وجود ... دوستت دارم .. میدانم که میدانی ... بی تو من هیچم .... حتی اگر سر سختانه اقرارش نکنم ... میدانی که جز تو پناهی ندارم ... میدانی .... جز تو به چه کسی التماس کنم که بشنود ... که سرزنش نکند ... که قضاوت کند .... که بفهمد چه می گویم ... مگر میشود از تو روگرداند ... من نفس نفس توام ... اگر نمب آیم ... اگر بی صدا شدم .. اگر دور شدم ... از خودم خسته ام .. از زندگی .. ...دلگیرم اما نه از تو ... از خودم ... که چرا لایق سرنوشتی بهتر از این نبودم ... که چرا آنقدر خوب نبودم که برایم غم نخواهی ... چرا ؟؟؟؟!!!
ببخش اگر گاهی ندانسته حرفی میزنم .. گله ای میکنم که میرنجی ... مرا ببخش ... من هیچ گاه آن که تو می خواستی نبودم ... میدانم خیلی وقت ها نا امیدت کردم ... اما .... درکم می کنی نه ؟؟؟ ... خودت میدانی من مرد این میدان نیستم ... امتحانت بیش از حد برایم دشوار است ... به دادم برس ....
۲۳.۹k
۱۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.