حرفهاییست بین برگها

.
حرفهایی‌ست بینِ برگها
حرفهایی‌ست بین خط ها
حرفهایی مانده در دلِ نیمکت ها حتی!
.
چشم هایم با چشم هایت حرفها دارد
پاهایم قدمهایی با پاهایت
دستهایم نوازشی در موهایت
و نگاهت همه را محجوب کرده‌است!
.
درخت ها با فاصله ایستاده اند
پنجره ها بهم جفت نمیشوند
درگاه گاه پیوستن میخواهد
نگاهت را بالا کن!
.
نگاهت را بالا کن ای آفتاب پاییزی
که خیره نمیشود نگاهت هیچ گاه در چشم ماه
این مرد ، کمی خیرگی میخواهد
سایه‌ی زمین را بردار و دل ماه را قرص کن
دست ماه را بگیر
خیره شو در باغ
شاخه ها را سبز کن ، پربار...
درخت ها می‌خواهند یکدیگر را به آغوش کشند
باغ ، بهار میخواهد
دیدگاه ها (۱)

خواب اگر نبود چقدر آدم ها دق می‌کردندهمان‌هایی ک به عشقِ دید...

بغ کرده مترسک سر جالیزماز غصه ی بی همنفسی لبریزمخش خش همه بر...

ببخشید که ناگهان پیدایم شد...ببخشید که حس خوبی به تو دارم......

آغوش ها را از عشق درو کردندبوسه‌ها را به خوشه‌نشین‌ها واگذاش...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط