در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
میرسم با تو به خانه,از خیابانی که نیست

می نشینی روبرویم خستگی در میکنی
چای میریزم برایت توی فنجانی که نیست

باز میخندی و میپرسی که,حالت بهتر است؟
باز میخندم که,خیلی...گرچه میدانی که نیست

شعر میخوانم برایت واژه ها گل میکنند
یاس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست

چشم میدوزم به چشمت,میشود آیا کمی
دست هایم را بگیری بین دست هایی که نیست

وقت رفتن میشود با بغض میگویم نرو
پشت پایت اشک میریزم در ایوانی که نیست

می روی و خانه لبریز نبودت میشود
باز تنها میشوم با باد مهمانی که نیست

رفته ای بعد تو و این کار هرروز من است
باور این که نباشی,کار آسانی که نیست..


#بیتا_امیری
دیدگاه ها (۱۵)

چشم های تووقت زیادی از خدا گرفتاگر آفریده نمی شدیزیبایی بیشت...

از چشم های هم بریدن سخت خواهد شدبردار چشم از من! که رفتن سخت...

شادم که اندوهی به قلبم ربط دارد لبخند من با یک جهان غم ربط,د...

بوسه نه! خنده‌ی گرم ازدهنت کافی بوداین همه عطر چرا؟پیرهنت ک...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه،از ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط