مست خون ( پارت ۱۷ )
مینهی: *تعجب * آ....آدمه؟
ته: اره متاسفانه
حسودیم میشه به روم نمیارم
مینهی: امیدوارم بهش برسی * لبخند الکی*
ته: لبخند*ممنون*
به فیلم نگاه میکنم
«ویو کوک»
ذهن سوهیو خوندم ولی گفتم شاید کاری نکنه و بترسه که دیدم نه دیگه صدای عادی میاد نه ذهنش، تلپورت کردم تو دسشویی چون خانوم درم قفل کرده بود، دیدم افتاده و دستش و زمین پر خون چشماشم اشکی، دلم کباب شد، سریع بغلش کردم بردم اتاقم، دکتری خبر کردم که خیلی بهش اعتماد داشتیم و اومد کارارو کرد و رفت یه یه ساعتی مننتظر موندم، پیشش نشسته بودم خیره بهش که چشماشو کم کم باز کرد
کوک: عقل نداری نه؟
سوهی: چرا نزاشتی بمیرم... خسته شدم نمیخوام زنده باشم ولم کن چرا عذابم میدی*داد و گریه*
کوک: غذا دادن و محافظت کردن و نجات دادن ینی عذاب؟
سوهی: تو اسم اینو میزاری محافظت وقتی خطر از جانب خودت تهدیدم میکنه، من ازت خواستم نجاتم بدی؟ زندانیم کردی انتظار داری خوشحال باشم
با این حرفاش خونم به جوش اومد
کوک: میخوای ولت کنم؟ برو آزادی، اگه تونستی راه به شهر پیدا کن
سوهی: باشه میرم
میره سمت در
کوک: بسلامت
« ویو سوهی »
کلا از خونه خارج میشم و میرم داخل جنگل تا راه شهرو پیدا کنم، درحال قدم زدن بودم که یه دفعه یه خون اشام وحشی و با صورت ترسناک بهم حمله میکنه و گازم میگیره جیغ میکشم یکی سریع بغلم میکنه
: گمشو اونور *داد*
چون مقدار خیلی زیادی از خون من خورده بود نمیفهمم کیه درجا بیهوش میشم
حمایت یادت نره کیوتی🙃🫶🏻
~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#خوناشام
#بی_تی_اس
#فیک_بی_تی_اس
#جونگکوک
#تهیونگ
#جی_کی
#وی
#فیک_جونگکوک
#فیک_تهیونگ
#فیک_تهکوک
#bts
#BTS
#V
#Teahyung
#Jungkook
#JK
ته: اره متاسفانه
حسودیم میشه به روم نمیارم
مینهی: امیدوارم بهش برسی * لبخند الکی*
ته: لبخند*ممنون*
به فیلم نگاه میکنم
«ویو کوک»
ذهن سوهیو خوندم ولی گفتم شاید کاری نکنه و بترسه که دیدم نه دیگه صدای عادی میاد نه ذهنش، تلپورت کردم تو دسشویی چون خانوم درم قفل کرده بود، دیدم افتاده و دستش و زمین پر خون چشماشم اشکی، دلم کباب شد، سریع بغلش کردم بردم اتاقم، دکتری خبر کردم که خیلی بهش اعتماد داشتیم و اومد کارارو کرد و رفت یه یه ساعتی مننتظر موندم، پیشش نشسته بودم خیره بهش که چشماشو کم کم باز کرد
کوک: عقل نداری نه؟
سوهی: چرا نزاشتی بمیرم... خسته شدم نمیخوام زنده باشم ولم کن چرا عذابم میدی*داد و گریه*
کوک: غذا دادن و محافظت کردن و نجات دادن ینی عذاب؟
سوهی: تو اسم اینو میزاری محافظت وقتی خطر از جانب خودت تهدیدم میکنه، من ازت خواستم نجاتم بدی؟ زندانیم کردی انتظار داری خوشحال باشم
با این حرفاش خونم به جوش اومد
کوک: میخوای ولت کنم؟ برو آزادی، اگه تونستی راه به شهر پیدا کن
سوهی: باشه میرم
میره سمت در
کوک: بسلامت
« ویو سوهی »
کلا از خونه خارج میشم و میرم داخل جنگل تا راه شهرو پیدا کنم، درحال قدم زدن بودم که یه دفعه یه خون اشام وحشی و با صورت ترسناک بهم حمله میکنه و گازم میگیره جیغ میکشم یکی سریع بغلم میکنه
: گمشو اونور *داد*
چون مقدار خیلی زیادی از خون من خورده بود نمیفهمم کیه درجا بیهوش میشم
حمایت یادت نره کیوتی🙃🫶🏻
~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#خوناشام
#بی_تی_اس
#فیک_بی_تی_اس
#جونگکوک
#تهیونگ
#جی_کی
#وی
#فیک_جونگکوک
#فیک_تهیونگ
#فیک_تهکوک
#bts
#BTS
#V
#Teahyung
#Jungkook
#JK
- ۸.۹k
- ۱۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط