میرفت سر کمد لباسش
:
میرفت سر کمد ِلباسش ،
سر اون بقچهی قدیمی که تووی شلوغی های دعوای ارث و میراث از خونه مادر بزرگش بغل زده بود ...
بعد هی رنگ به رنگ شال عوض میکرد ...
هی رنگ به رنگ ازم میپرسید : چی بهم میاد ؟!
گاهی یه شال رو لابهلای عوض کردن چند بار می پوشید و من هر بار انگار که بار اوله میگفتم : ماه شدی !
ولی تووی دلم با خودم میگفتم :
من این موهارو رشته به رشته زندگی کردم ...
من از این آشفتگی به فهم رسیدم ....
هیچ کدوم از پارچه ها زیبا نیست ...
چون هر چیزی که زیبایی رو پنهون کنه دشمن زیباییه!
حسام_الدین_عسگری
میرفت سر کمد ِلباسش ،
سر اون بقچهی قدیمی که تووی شلوغی های دعوای ارث و میراث از خونه مادر بزرگش بغل زده بود ...
بعد هی رنگ به رنگ شال عوض میکرد ...
هی رنگ به رنگ ازم میپرسید : چی بهم میاد ؟!
گاهی یه شال رو لابهلای عوض کردن چند بار می پوشید و من هر بار انگار که بار اوله میگفتم : ماه شدی !
ولی تووی دلم با خودم میگفتم :
من این موهارو رشته به رشته زندگی کردم ...
من از این آشفتگی به فهم رسیدم ....
هیچ کدوم از پارچه ها زیبا نیست ...
چون هر چیزی که زیبایی رو پنهون کنه دشمن زیباییه!
حسام_الدین_عسگری
- ۱.۵k
- ۰۷ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط