part

part 8.
یوری : حالا چی بگم
ا.ت : نمیدونم
یوری : یه سوال
ا.ت : چی
یوری : تو و کیفر قبلاً باهم رابطه داشتین ؟
ا.ت : اااا آره
یوری : در حد چقدر
ا.ت : نمیدونم نزدیک یه سال بود فقط
یوری : آها
ا.ت : الان امروز دانشگاه داریما
یوری : واییی واقعا باید بریم
ا.ت :اره دیگه
یوری : باشه آماده شین منو کالیکس نزدیک نیم ساعت دیگه میرسیم پیشتون
ا.ت : باشه بای
یوری : بای
ا.ت : میکا
میکا : چیه
ا.ت : یوری و کالیکس دارن میان دنبالمون
میکا : عه
ا.ت : آره
میکا : من میرم یه دوشی بگیرم
ا.ت : باشه
یوری و کالیکس رسیدن
ا.ت : رفتیم توی ماشین نشستیم و رسیدیم
کالیکس : پیاده شین
میکا : خب رسیدیم و پریدم بغل کالیکس
ا.ت : میکا
میکا : هان ؟
ا.ت : بیا
میکا : باشه
ا.ت : تو اگه پسر خالت زنگ میزد به کالیکس میگفت چرا من تورو با میکا دیدم چی کار میکردی
میکا : مگه چی شده
ا.ت : پسر خالم رو یادته ، کیفر
میکا : خب
ا.ت : به من زنگ زده گفته یبار دیگه تورو نزدیک یوری ببینم یوری رو زنده نمی‌زارم
میکا : اهانننن کیفر
ا.ت ( با بغض ) : من نمی‌خوام
میکا : نگران نباش ما نمیزاریم اینجوری شه
ا.ت : باشه
میکا : آفرین خونگوللل‌
ا‌‌.ت : 😑