سلام داستان محجبه شدن من یکم شاید برای دوستان جالب باشه
سلام داستان محجبه شدن من یکم شاید برای دوستان جالب باشه
آخه من از عشق زمینی به عشق آسمونی رسیدم...
من دختری بودم که زیاد به حجاب اهمیت نمیدادم ولی سعی هم میکردم که وضع ظاهریمو بدتر نکنم مثلا مانتوم همیشه روی زانو بود و کوتاه تر نشد و موهام همیشه یه اندازه ای بیرون بود و هر روز بیشتر از روز قبل بیرونش نمیذاشتم
من به این همیشه فکر میکردم که اگه بمیرم چه جوابی باید به خدا بدم؟
همیشه میترسیدم...
ته دلم دوست داشتم چادری بشم موهام کامل بزارم تو ، اما خیلی برام سخت بود
خیلی...
بخاطر اینکه به اون شکل خودم فقط فقط عادت کرده بودم نه اینکه بخوام بگم آره منم زیبایی دارم ، نه فقط بهش عادت کرده بودم یعنی اون گناه برای من عادی شده بود ، اما از خدا میخواستم که کمکم کنه تا این کارارو بزارم کنار خودم احساس میکنم نصفش بخاطر این بود که اعتماد به نفسم پایین بود چون احساس میکردم با چادر مثلا زشت میشم یا اینکه همه مسخره ام میکنن...
اما من تابستون سال 90 با یکی آشنا شدم...
چادری بودن براش خیلی ملاک بود
خیلی
وقتی اوایل گفت که باید بعد از ازدواج چادری بشم نتونستم هضمش کنم.
اما وقتی زمان هی میگذشت علاقه من به نامزدم بیشتر میشد و من تسلیم شدم که به حرفش گوش کنم و چادری بشم ، چون بهش اعتماد پیدا کرده بودم و مطمئن شده بودم که حرف هاش درسته و چون منو خیلی دوست داره، داره بهم میگه محجبه بشم
آخه قبلا یکی میگفت : اونی که روت غیرت نداره، روشن فکر نیست، بلکه تو براش اهمیت نداری.
منم وقتی نامزدم بهم میگفت محجبه بشم خوشحال میشدم و میگفتم خداروشکر که نسبت بهم غیرت داره و براش مهم هستم.
اوایلش برام خیلی سخت بود احساس میکردم همه دارن به من نگاه میکنن اما الان انقدر به چادر عادت کردم که اگه نپوشم احساس میکنم همه بهم نگاه میکنن
من خودم خواستم که خدا کمکم کنه بخاطر همون احساس میکنم خدا از عشق زمینی منو به عشق خودش رسوند
الانم از اینکه چادری شدم حس خوبی دارم حس اینکه حداقل 2 تا گناه کمتر دارم و باعث میشه کمتر تو اون دنیا عذاب بکشم ، من نه خواب دیدم نه یه شبه متحول شدم فقط قبلا ته دلم خوب بودن رو از خدا خواستم و وقتی خدا راه خوب شدن را جلوی پام گذاشت، من فقط توی این راه قدم گذاشتم و با عاشق شدنم به هدفم رسیدم.
پی نوشت:
همسرت که حسینی باشد، تورا زینبی خواهد کرد
#حجاب
#محجبه_شدن
#داستان
#مد
#مدلینگ
آخه من از عشق زمینی به عشق آسمونی رسیدم...
من دختری بودم که زیاد به حجاب اهمیت نمیدادم ولی سعی هم میکردم که وضع ظاهریمو بدتر نکنم مثلا مانتوم همیشه روی زانو بود و کوتاه تر نشد و موهام همیشه یه اندازه ای بیرون بود و هر روز بیشتر از روز قبل بیرونش نمیذاشتم
من به این همیشه فکر میکردم که اگه بمیرم چه جوابی باید به خدا بدم؟
همیشه میترسیدم...
ته دلم دوست داشتم چادری بشم موهام کامل بزارم تو ، اما خیلی برام سخت بود
خیلی...
بخاطر اینکه به اون شکل خودم فقط فقط عادت کرده بودم نه اینکه بخوام بگم آره منم زیبایی دارم ، نه فقط بهش عادت کرده بودم یعنی اون گناه برای من عادی شده بود ، اما از خدا میخواستم که کمکم کنه تا این کارارو بزارم کنار خودم احساس میکنم نصفش بخاطر این بود که اعتماد به نفسم پایین بود چون احساس میکردم با چادر مثلا زشت میشم یا اینکه همه مسخره ام میکنن...
اما من تابستون سال 90 با یکی آشنا شدم...
چادری بودن براش خیلی ملاک بود
خیلی
وقتی اوایل گفت که باید بعد از ازدواج چادری بشم نتونستم هضمش کنم.
اما وقتی زمان هی میگذشت علاقه من به نامزدم بیشتر میشد و من تسلیم شدم که به حرفش گوش کنم و چادری بشم ، چون بهش اعتماد پیدا کرده بودم و مطمئن شده بودم که حرف هاش درسته و چون منو خیلی دوست داره، داره بهم میگه محجبه بشم
آخه قبلا یکی میگفت : اونی که روت غیرت نداره، روشن فکر نیست، بلکه تو براش اهمیت نداری.
منم وقتی نامزدم بهم میگفت محجبه بشم خوشحال میشدم و میگفتم خداروشکر که نسبت بهم غیرت داره و براش مهم هستم.
اوایلش برام خیلی سخت بود احساس میکردم همه دارن به من نگاه میکنن اما الان انقدر به چادر عادت کردم که اگه نپوشم احساس میکنم همه بهم نگاه میکنن
من خودم خواستم که خدا کمکم کنه بخاطر همون احساس میکنم خدا از عشق زمینی منو به عشق خودش رسوند
الانم از اینکه چادری شدم حس خوبی دارم حس اینکه حداقل 2 تا گناه کمتر دارم و باعث میشه کمتر تو اون دنیا عذاب بکشم ، من نه خواب دیدم نه یه شبه متحول شدم فقط قبلا ته دلم خوب بودن رو از خدا خواستم و وقتی خدا راه خوب شدن را جلوی پام گذاشت، من فقط توی این راه قدم گذاشتم و با عاشق شدنم به هدفم رسیدم.
پی نوشت:
همسرت که حسینی باشد، تورا زینبی خواهد کرد
#حجاب
#محجبه_شدن
#داستان
#مد
#مدلینگ
۱۵.۶k
۰۶ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.