تکیه داد به دیوار سرد اتاقش زانوهاش و بغل کرد یه قطره اشک
تکیه داد به دیوار سرد اتاقش زانوهاش و بغل کرد یه قطره اشک از چشماش چکید آهنگ غمگین زیادی رو مخش بود روش دوتا پتو بود ولی میلرزید از سرما....از شدت قلب درد چشماشو بسته بود که هیچ چیزی حس نکنه....مدام زمزمه میکرد....چیزی نیس...اینم میگذره.....عادت میکنی....عادت میکنی....عادت میکنی:))....
- ۲.۹k
- ۲۸ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط