پارت

پارت ۵
کوک :بردمش بیرون ولی ولی دلم می‌گفت نه گناه داره نمیتونی همین جا رهاش کنی ولی من بی رحمم ایش ناچار بردمش عمارت گذاشتمش رو تخت خودمم رفتم حموم تو اتاق
ات:با یه سر درد بدی بیدار شدم نمی‌دونستم کجام چند بار پلک زدم دیدم واضح شد
کوک: حوله مو دور کمرم بستم از حموم اومدم بیرون دیدم دختره بیدار شده
ات:دیدم یه پسر با بدن لخت نصفه جلوم وایساده اومدم چشامو ببندم نتونستم چشام اجازه نمی‌داد داشتم تمام بدنشو دید میزدم که
کوک:اگه دید زدنت تموم شد برو بیرون لباس عوض کنم (عصبی)
ات:ا..آره ح.حتما سریع دوییدم بیرون درم بستم بعد چند دقیقه اومد
کوک:خب چرا وایسادی برو
ات:چی
کوک:برو خونت دیگه
ات:عا آره مرسی عا راستی من اینجا چیکار میکنم
کوک:زیاد مست بودی بیهوش شدی مدیر اونجا هم میخواست تعطیل کنه منم آوردمت خونم همین
ات :آها مرسی من رفتم برگشتم خونه و همش به اون پسر فکر میکردم تا رسیدم خونه با قیافه عصبی داداشم مواجه شدم
یونگی :کجا بودی تا این وقت شب (عصبی)
ات:سر کار (یکم ترس از این که نفهمه کجا بودم)
یونگی:من از فاصله صد کیلو متری میتونم بوی الکل و تشخیص بدم (عصبی داد)
ات: ..........

حمایت نکنید نمیزارم دیگ