روز قسمت بود

روز قسمت بود،
خدا هستی را قسمت میکرد.
خدا گفت:چیزی از من بخواهید هر چه باشد
شمارا خواهم داد سهمتان را از هستی طلب کنید
زیرا که خداوند بسیار بخشنده است
هر که آمد چیزی خواست ،یکی بالی برای پریدن
ودیگری پایی برای دویدن،یکی جثه ای بزرگی
خواست،وآن یکی چشمهای تیزی یکی دریا را
انتخاب کرد ویکی آسمان را در این میان کرم
کوچکی جلو آمد و به خدا گفت:خدایا من چیز
زیادی از این هستی نمی خواهم،نه چشمانی ریز
ونه جثه ای بزرگ،نه بالی نه پایی،نه آسمان ونه دریا
تنها کمی از خودت،تنها کمی از خودت را به من بده....
و خدا کمی نور به او داد. نام او کرم شب تاب شد
خدا گفت:آن نوری که با خود داری بزرگ است
حتی اگر به قدر ذرای باشد. تو حال همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی.....
و رو به دیگران گفت:کاش میدانستید که این کرم کوچک بهترین را خواست

زیرا.از.خدا.جز.خدا.نباید.خواست
دیدگاه ها (۸)

گفتم:خدای من،در زندگانیم که هوس میکردم سر سنگینم راکه پر از ...

#اولین قانون زندگی خوب زندگی برای خداستاولین قانون راکه اجر...

یه روز هایی تو زندگیمون هست که هیچ اتفاق نمی افته به این روز...

P¹⁷باهم از هتل امدیم بیروناول رفتیم به یه پاساژ که معلوم بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط