فصل شب دردناک
فصل۲ |شب دردناک|
پارت ۱۱۱
ات : جی کی چیکار میکنی
پسره در حالی که دست هایش را میشست لب پایینش را مشاهده با ریتم دست هایش تکون میداد از این عادت پسرش خیلی خوشحال میشد چون شبیحه به یک نفر خواستی بود
جی کی : اوما خودت گفتی باید دستام لو بشولم
ات : ای بابا من که نگفتم از سر میز بلند شو دست هات رو بشو از دسته بود بیا این طرف
جی کی رو بغل گرفت و سمته میز صبحونه رفت رو صندلی اش نشوند اش و بوسی رو موهایش گذاشت
ات : چرا اینقدر شیطونی میکنی ها
جی کی لبخندی زد و نگاهش را چرخاند رو میز
جی کی : آخه شاید گفتم شیطون باشم شاید عکس بابام رو نشون بدی اوما
دختره لحظه ای سکوت کرد و به زمین خیره چی بهش میگم ( چی بگم ... بگم بعد از امضای عقد اون به خارج رفت و منم به این آپارتمان پنها بردم ) با زنگ در که به صدا در آمد رشته افکارش پاره شد و از رو صندلی بلند شد ( چیکار کنم هر روز هر هفته هر سال آروم همینو میپرسه منم جز سکوت کاره دیگی انجام ندادم ) این را گفت و با همان قیافه اش در را بار کرد هیری وارد سالن شد و شوکه گفت و در حالی که مشغول کشید پالتوش بود گفت
هیری : چی شده خانم ...
ات: چیزی نیست هیری من میریم سره کار جی کی شیرش رو نخوره میشه براش گرمش کنی و بدی که بخوره من باید برم سره کار
هیری : خانم این چه قیافه آیه
ات : چیزی نیست
با برداشتن پالتو اش از تو کمد و عوض کردن کفشهاش سمته در قدم برداشت و از در خارج شد راه آسانسور را طی میکرد... و با هر بار قدم گذاشت بیشتر ذهنش مشغول میشد این وسر روز به روز بزرگ میشد و حتما سراغ پدرش را میگرفت ولی چی بهش میگفت باز هم سکوت
وارد آسانسور شد و با فشار دادن دکمه صدایی شنید ( نگهدارید )
دختره زود دکمه آسانسور را زد و در باز شد بک هیون زود وارد آسانسور شد و رو زمین نشست مشغول بستن بدن کفش اش شد
ات : چی شده کجا با این عجله
بک هیون : خیلی خسیس هستی مگه من نگفتم که هر وقت میرفتی سره کار به منم بگو
ات : مگه من مدیر برنامه شما هستم
پارت ۱۱۱
ات : جی کی چیکار میکنی
پسره در حالی که دست هایش را میشست لب پایینش را مشاهده با ریتم دست هایش تکون میداد از این عادت پسرش خیلی خوشحال میشد چون شبیحه به یک نفر خواستی بود
جی کی : اوما خودت گفتی باید دستام لو بشولم
ات : ای بابا من که نگفتم از سر میز بلند شو دست هات رو بشو از دسته بود بیا این طرف
جی کی رو بغل گرفت و سمته میز صبحونه رفت رو صندلی اش نشوند اش و بوسی رو موهایش گذاشت
ات : چرا اینقدر شیطونی میکنی ها
جی کی لبخندی زد و نگاهش را چرخاند رو میز
جی کی : آخه شاید گفتم شیطون باشم شاید عکس بابام رو نشون بدی اوما
دختره لحظه ای سکوت کرد و به زمین خیره چی بهش میگم ( چی بگم ... بگم بعد از امضای عقد اون به خارج رفت و منم به این آپارتمان پنها بردم ) با زنگ در که به صدا در آمد رشته افکارش پاره شد و از رو صندلی بلند شد ( چیکار کنم هر روز هر هفته هر سال آروم همینو میپرسه منم جز سکوت کاره دیگی انجام ندادم ) این را گفت و با همان قیافه اش در را بار کرد هیری وارد سالن شد و شوکه گفت و در حالی که مشغول کشید پالتوش بود گفت
هیری : چی شده خانم ...
ات: چیزی نیست هیری من میریم سره کار جی کی شیرش رو نخوره میشه براش گرمش کنی و بدی که بخوره من باید برم سره کار
هیری : خانم این چه قیافه آیه
ات : چیزی نیست
با برداشتن پالتو اش از تو کمد و عوض کردن کفشهاش سمته در قدم برداشت و از در خارج شد راه آسانسور را طی میکرد... و با هر بار قدم گذاشت بیشتر ذهنش مشغول میشد این وسر روز به روز بزرگ میشد و حتما سراغ پدرش را میگرفت ولی چی بهش میگفت باز هم سکوت
وارد آسانسور شد و با فشار دادن دکمه صدایی شنید ( نگهدارید )
دختره زود دکمه آسانسور را زد و در باز شد بک هیون زود وارد آسانسور شد و رو زمین نشست مشغول بستن بدن کفش اش شد
ات : چی شده کجا با این عجله
بک هیون : خیلی خسیس هستی مگه من نگفتم که هر وقت میرفتی سره کار به منم بگو
ات : مگه من مدیر برنامه شما هستم
- ۲۱.۹k
- ۲۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط