فصل شب دردناک
فصل۲ |شب دردناک|
پارت ۱۱۴
کیف ای که توش لباس و دارو های جی کی بود دست هادا و دختره با بغل کردن پسرش جلو در عمرت جئون ایستادن
ات : هادا مرسی ازت تو دیگه میدونی بری
هادا : چشم خانم
کیفرا گذاشت جلو در و راهی شد همان دیقه در باز شد و اجوما را دید
اون زن پیر با خوشحالی خوشآمد گویی گفت و کیف را از رو زمین برداشت دختره پسرش در اغوشش سمته سالن رفت و مادر شوهرشرا دید که مشغول حرف زدن با خدمتکار بود جی کی با دیدن مادر بزرگش از آغوش مادرش پایین شد و با دویدن سمته اش رفت
خانم جئون وقتی نوش را دید دست هایش را باز مثل آغوش گرفت و جی کی مادر بزرگش را بغل گرفت
خانم/ج: وای نوه خوشگلم ...
جی کی حلقه دست هایش را باز کرد د با دست راستش موهایش مادر بزرگش را ناز کرد
جی کی : خیلی خوسگل سدی
خانم/ج: وای نوه گلم ببین از مادر بزرگش تعریف میکنه
دختره از خوشحالی سری تکون داد و گفت..... ات : مادر من میریم اتاقم تا کمی مرتبش کنم
زنه نوش را در اغوشش گرفت و از رو زمین بلندش کرد همان طوری گفت ..... خانم/ج: باشه دخترم برو آماده هم شو ..
دختره لبخندی زد و سمته اتاق اش رفت ... همان اتاقی که یه وقت ای ازش متنفر بود و ازش فرار میکرد .... وارد اتاق شد و سمته تخت رفت هیچ گردو خاکی معلوم نمیشد حتی بوی خوبی هم دراتاق پیچیده بود با کمی بو را استشمام کرد و فهميد بوی عطر خودش بود ... ( به هرحال تمیزش میکنم ... )
از رو تخت بلند شد و مشغول تمیز کردن اون اتاق شد .... یک ساعتی طول کشید که تمیز شد ... دست به کمر ایستاد و پارچه ای که رو سرش بسته بود رو باز کرد و موهایش را افشون کرد
ات : دستم درد نکنه...
در باز شد و جی کی وارد اتاق شد پارچه لباس اش را گرفت و تکونش داد
ات : جونم مامانی.. ؟
جی کی : بابایی
مادرش جلوش نشست و بوسی رو پیشانی پسرش گذاشت
ات : قربون اون چشم های مثل بابایی تو برم میاد بلخره میاد کمی صبر کن بیا منو تو لباس هامون رو عوض کردیم و به خودمون برسیم ...
پسر از این روحیه مادرش و لبخند زیبا خنده ای کرد و دست مادرش را گرفت و گفت ... ( بلیم )
پارت ۱۱۴
کیف ای که توش لباس و دارو های جی کی بود دست هادا و دختره با بغل کردن پسرش جلو در عمرت جئون ایستادن
ات : هادا مرسی ازت تو دیگه میدونی بری
هادا : چشم خانم
کیفرا گذاشت جلو در و راهی شد همان دیقه در باز شد و اجوما را دید
اون زن پیر با خوشحالی خوشآمد گویی گفت و کیف را از رو زمین برداشت دختره پسرش در اغوشش سمته سالن رفت و مادر شوهرشرا دید که مشغول حرف زدن با خدمتکار بود جی کی با دیدن مادر بزرگش از آغوش مادرش پایین شد و با دویدن سمته اش رفت
خانم جئون وقتی نوش را دید دست هایش را باز مثل آغوش گرفت و جی کی مادر بزرگش را بغل گرفت
خانم/ج: وای نوه خوشگلم ...
جی کی حلقه دست هایش را باز کرد د با دست راستش موهایش مادر بزرگش را ناز کرد
جی کی : خیلی خوسگل سدی
خانم/ج: وای نوه گلم ببین از مادر بزرگش تعریف میکنه
دختره از خوشحالی سری تکون داد و گفت..... ات : مادر من میریم اتاقم تا کمی مرتبش کنم
زنه نوش را در اغوشش گرفت و از رو زمین بلندش کرد همان طوری گفت ..... خانم/ج: باشه دخترم برو آماده هم شو ..
دختره لبخندی زد و سمته اتاق اش رفت ... همان اتاقی که یه وقت ای ازش متنفر بود و ازش فرار میکرد .... وارد اتاق شد و سمته تخت رفت هیچ گردو خاکی معلوم نمیشد حتی بوی خوبی هم دراتاق پیچیده بود با کمی بو را استشمام کرد و فهميد بوی عطر خودش بود ... ( به هرحال تمیزش میکنم ... )
از رو تخت بلند شد و مشغول تمیز کردن اون اتاق شد .... یک ساعتی طول کشید که تمیز شد ... دست به کمر ایستاد و پارچه ای که رو سرش بسته بود رو باز کرد و موهایش را افشون کرد
ات : دستم درد نکنه...
در باز شد و جی کی وارد اتاق شد پارچه لباس اش را گرفت و تکونش داد
ات : جونم مامانی.. ؟
جی کی : بابایی
مادرش جلوش نشست و بوسی رو پیشانی پسرش گذاشت
ات : قربون اون چشم های مثل بابایی تو برم میاد بلخره میاد کمی صبر کن بیا منو تو لباس هامون رو عوض کردیم و به خودمون برسیم ...
پسر از این روحیه مادرش و لبخند زیبا خنده ای کرد و دست مادرش را گرفت و گفت ... ( بلیم )
- ۲۴.۰k
- ۲۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط