تک پارتی از جیمین
تک پارتی از جیمین
ویو ات
داشتم داخل پارک قدم میزدم و درس میخوندم نمره اول کلاس بودم تا اینکه یه پسری به اسم پارک جیمین اومد تو مدرسه خیلی باهوش بود با هاش رقابت میکردم اصلا حال و حوصله هیچکس جز درس رو نداشتم روی صنذلی نشسته بودم که باد زد زیر برگه هام رفتم دنبالشون میخاستم برش دارم که یه پسری از من زود تر برش داشت سرمو که با لا کردم جونگی رو دیدم پسر قلدره مدرسه بود
جونگی:خوب خوب ببین کی اینجاست دختر باهوشه مدرسه
ات:اون برگه رو بده به من فرمول های ریاضیم توشه
جونگی:واقعا خسته نمیشی این همه چرت و پرت میخونی و مینویسی
ات:به تو ربطی نداره (با عصبانیت)
جونگی :الان میفهیم که به من ربط داره یانه
اومد برگه رو پاره کنه که
جیمین:تو با اجازه کی میهای این برگه رو پاره کنی
جونگی:به تو
که جیمین یه مشت هابوند تو دهنش که افتاد زمین
جیمین :بیا ات بگرت
ات: م ممنون
جونگی: کسافت
تو به چه حقی این طوری میگی کفش قاب بلندم رو در اوردم زدم تو صورتش که بیهوش شد
جیمین:نمیدونستم جرعت زدن هم داری
ات:معلومه که دارم
جیمین:ات میخاستم یه چیزی بگم
ات:بکو
یه جعبه قرمز از جیبش در اورد جلوم باز کرد
جیمین:ات با من ازدواج میکنی؟
ات:معلومه
و انگشتر رو کرد تو انگشتم
من جیمین رو خیلی دوست داشتم از ته قلبم درسته باهاش تو مدرسه رقیب بودم ولی من یه رقیب عاشق بودم
پایان لطفا نظر بدید و حمایت کنید ❤️
ویو ات
داشتم داخل پارک قدم میزدم و درس میخوندم نمره اول کلاس بودم تا اینکه یه پسری به اسم پارک جیمین اومد تو مدرسه خیلی باهوش بود با هاش رقابت میکردم اصلا حال و حوصله هیچکس جز درس رو نداشتم روی صنذلی نشسته بودم که باد زد زیر برگه هام رفتم دنبالشون میخاستم برش دارم که یه پسری از من زود تر برش داشت سرمو که با لا کردم جونگی رو دیدم پسر قلدره مدرسه بود
جونگی:خوب خوب ببین کی اینجاست دختر باهوشه مدرسه
ات:اون برگه رو بده به من فرمول های ریاضیم توشه
جونگی:واقعا خسته نمیشی این همه چرت و پرت میخونی و مینویسی
ات:به تو ربطی نداره (با عصبانیت)
جونگی :الان میفهیم که به من ربط داره یانه
اومد برگه رو پاره کنه که
جیمین:تو با اجازه کی میهای این برگه رو پاره کنی
جونگی:به تو
که جیمین یه مشت هابوند تو دهنش که افتاد زمین
جیمین :بیا ات بگرت
ات: م ممنون
جونگی: کسافت
تو به چه حقی این طوری میگی کفش قاب بلندم رو در اوردم زدم تو صورتش که بیهوش شد
جیمین:نمیدونستم جرعت زدن هم داری
ات:معلومه که دارم
جیمین:ات میخاستم یه چیزی بگم
ات:بکو
یه جعبه قرمز از جیبش در اورد جلوم باز کرد
جیمین:ات با من ازدواج میکنی؟
ات:معلومه
و انگشتر رو کرد تو انگشتم
من جیمین رو خیلی دوست داشتم از ته قلبم درسته باهاش تو مدرسه رقیب بودم ولی من یه رقیب عاشق بودم
پایان لطفا نظر بدید و حمایت کنید ❤️
۳.۲k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱