پن این متن رو سال پیش نوشتمیه دلنوشته ست قبلا
پ.ن: این متن رو 2-3 سال پیش نوشتم...یه دلنوشته ست... قبلا هم گذاشته بودمش... خوشحال میشم بخونیدش...
______________________________________
شهادت علی (ع): 3 جمادی الثانی...
معتقدم آدما تو زندگیشون ممکنه بارها بمیرن... هر وقت روح آدم بمیره میشه مردن! مرگ! نابودی! جسم آدم یه بار می میره... به خاطر همینه که ممکنه کسی به ظاهر بمیره اما در اصل زنده باشه... مثل شهدا... جسمشون مرده ست اما روحشون زنده ست... مرگ واقعی، مردن روحه... زمانی که حس می کنی هیچ امیدی برای زنده موندن نداری، تنهایی با همه عظمتش بهت فشار میاره... زمین و زمان برات بی ارزش میشه... میگی به چه امیدی زندگی کنم؟ به امید چی؟ به امید کی؟ هیچ چیز خوشحالت نمی کنه... نفس می کشی اما مُردی... اینجاست که باید مرگ طرف رو تسلیت گفت... مرگ واقعی وقتیه که روح که بمیره...
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
همیشه با خودم میگم شهادت امام علی (ع) 21 رمضان نیست.. 3 جمادی الثانی تعبیر درست تری ه؛ یعنی روز شهادت حضرت زهرا (س)... همیشه میگن آدم به امید زنده ست؛ ولی وقتی به حال و هوای اون روزهای حضرت علی (ع) نگاه می کنم می پرسم: امید امام (ع) چیا بود؟ ♥ خدا♥ ... پیامبر(ص)... حضرت زهرا (س) و فرزندانشون... همین! چیز دیگه ای هم بود؟ اصحاب و یاران فقط قوت قلب بودن... تکیه گاه نبودن... اتفاقا خود امام (ع) امید و تکیه گاه اصحابشون بودن... امام حسن (ع)، امام حسین (ع)، حضرت زینب (س) و حضرت ام کلثوم (س) هم حکم بچه های امام علی (ع) رو داشتن... امید بچه ها همیشه به پدر و مادرشونه... بچه ها امید پدرشون بودن نه تکیه گاهشون... پس می موند 2 تکیه گاه... 2 امید... 2 سنگ صبور... 2 آرامش دهنده... 2 قوت قلب... 2 نفری که امام (ع) دلشو به بودنشون خوش کنه و بدونه که تو روزگار سیاه اون دوران 2 نفر هستن که میشه بهشون تکیه کرد... وقتی پیامبر (ص) رحلت کرد، یکی از امیدها نا امید شد؛ اما بازم یه امید بزرگ بود... تو خونه... کنار بچه ها... که بیای و براش درد و دل کنی... گلایه کنی از مردم کوچه و محله و شهر و یه گوش شنوایی پیدا کنی برای زدن حرفهایی که رو دلت سنگینی می کنه... دل بدی به دل همسرت، به زهرا ت و ازش آرامش بگیری... هنوز بهونه ای برای لبخند زدن داشته باشی... من میگم حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) غمِ نبود پیامبر(ص) رو فقط و فقط به عشق وجود همدیگه تحمل کردن... ته دلشون می گفتن ♥ خدا♥ رو شکر که بازم همدیگه رو داریم... تازه قراره تا 3 ماه دیگه یکی هم به جمعمون اضافه بشه... هنوز همدیگه رو داریم... غم هست.... غصه هست... اما هنوز امید هم هست... ما هنوزم همدیگه رو داریم...
_____________________________
اما...3 جمادی الثانی...
_____________________________
سردار جنگهای جمل و صفین و نهروان و امیر جنگهای بدر و احد و حنین؛ سردار بی نظیر خیبر و تنها زاده خونه کعبه و شیر ♥ خدا♥ و جنگاور بی بدیل... این ها کم عناوین و عباراتی نیستن... کسی که با آرامش شب لیلة المبیت تو بستر پیامبر (ص) خوابید، بدون ترس از شمشیر دشمنان... عمر بن عبدود رو به درک واصل می کنه بدون ذره ای ترس و ناامیدی... در خیبر رو می شکنه بدون ذره ای ناراحتی و ناتوانی... اما چطور میشه همچین شخصی در 34-35 سالگی، در اوج قدرت بدنی، با اون همه قدرت و شجاعت، با اون همه مردونگی و برتری، انقدر منقلب و درمونده بشه که بنا بر اقوال محکم با شنیدن خبر شهادت همسرش هنگام طی کردن فاصله نزدیک مسجد تا خونه چند بار به زمین بخوره؟!... این داغ چه داغی بود و این غم چه غمی؟... وقتی تنها امیدت تو این عالم خاکی فقط و فقط به یکی باشه و حالا بهت بگن اون یک نفر هم تنهات گذاشته، چی به سرت میاد؟... دنیا با همه عظمتش رو سرت آوار میشه... همه ش فکر می کنی به فردا و فرداهای بعد... به نبودن اون مایه امیدت... با خودت میگی فردا به چه امیدی روزمو شروع کنم؟... با صدای کی؟... با دستای نوازش کی؟... با دلخوشی کی؟... حالا دیگه دردودلامو به کی بگم؟... پیش کی گلایه کنم؟... دلمو به کی خوش کنم؟... کی دیگه سنگ صبورم میشه؟... کی دیگه درکم می کنه با همه وجودش؟... اونوقت دنیا برات میشه جهنم... یه جهنم سوزان واقعی... قلبت انقدر فشرده میشه که دوست داری از سینه درش بیاری تا بلکه دردش آروم بشه... آرزوی مرگ می کنی... میگی♥ خدا♥ میشه فردا دیگه از خواب بلند نشم؟... کم آوردم... جونمو بگیر...
_________________________________
شب میشه... شب 3 جمادی الثانی... دلت بیشتر از قبل می گیره... غم و درد رو با ذره دره وجودت حس می کنی... درد تنهایی و غربت رو... همه اینا به کنار، در
______________________________________
شهادت علی (ع): 3 جمادی الثانی...
معتقدم آدما تو زندگیشون ممکنه بارها بمیرن... هر وقت روح آدم بمیره میشه مردن! مرگ! نابودی! جسم آدم یه بار می میره... به خاطر همینه که ممکنه کسی به ظاهر بمیره اما در اصل زنده باشه... مثل شهدا... جسمشون مرده ست اما روحشون زنده ست... مرگ واقعی، مردن روحه... زمانی که حس می کنی هیچ امیدی برای زنده موندن نداری، تنهایی با همه عظمتش بهت فشار میاره... زمین و زمان برات بی ارزش میشه... میگی به چه امیدی زندگی کنم؟ به امید چی؟ به امید کی؟ هیچ چیز خوشحالت نمی کنه... نفس می کشی اما مُردی... اینجاست که باید مرگ طرف رو تسلیت گفت... مرگ واقعی وقتیه که روح که بمیره...
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
همیشه با خودم میگم شهادت امام علی (ع) 21 رمضان نیست.. 3 جمادی الثانی تعبیر درست تری ه؛ یعنی روز شهادت حضرت زهرا (س)... همیشه میگن آدم به امید زنده ست؛ ولی وقتی به حال و هوای اون روزهای حضرت علی (ع) نگاه می کنم می پرسم: امید امام (ع) چیا بود؟ ♥ خدا♥ ... پیامبر(ص)... حضرت زهرا (س) و فرزندانشون... همین! چیز دیگه ای هم بود؟ اصحاب و یاران فقط قوت قلب بودن... تکیه گاه نبودن... اتفاقا خود امام (ع) امید و تکیه گاه اصحابشون بودن... امام حسن (ع)، امام حسین (ع)، حضرت زینب (س) و حضرت ام کلثوم (س) هم حکم بچه های امام علی (ع) رو داشتن... امید بچه ها همیشه به پدر و مادرشونه... بچه ها امید پدرشون بودن نه تکیه گاهشون... پس می موند 2 تکیه گاه... 2 امید... 2 سنگ صبور... 2 آرامش دهنده... 2 قوت قلب... 2 نفری که امام (ع) دلشو به بودنشون خوش کنه و بدونه که تو روزگار سیاه اون دوران 2 نفر هستن که میشه بهشون تکیه کرد... وقتی پیامبر (ص) رحلت کرد، یکی از امیدها نا امید شد؛ اما بازم یه امید بزرگ بود... تو خونه... کنار بچه ها... که بیای و براش درد و دل کنی... گلایه کنی از مردم کوچه و محله و شهر و یه گوش شنوایی پیدا کنی برای زدن حرفهایی که رو دلت سنگینی می کنه... دل بدی به دل همسرت، به زهرا ت و ازش آرامش بگیری... هنوز بهونه ای برای لبخند زدن داشته باشی... من میگم حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) غمِ نبود پیامبر(ص) رو فقط و فقط به عشق وجود همدیگه تحمل کردن... ته دلشون می گفتن ♥ خدا♥ رو شکر که بازم همدیگه رو داریم... تازه قراره تا 3 ماه دیگه یکی هم به جمعمون اضافه بشه... هنوز همدیگه رو داریم... غم هست.... غصه هست... اما هنوز امید هم هست... ما هنوزم همدیگه رو داریم...
_____________________________
اما...3 جمادی الثانی...
_____________________________
سردار جنگهای جمل و صفین و نهروان و امیر جنگهای بدر و احد و حنین؛ سردار بی نظیر خیبر و تنها زاده خونه کعبه و شیر ♥ خدا♥ و جنگاور بی بدیل... این ها کم عناوین و عباراتی نیستن... کسی که با آرامش شب لیلة المبیت تو بستر پیامبر (ص) خوابید، بدون ترس از شمشیر دشمنان... عمر بن عبدود رو به درک واصل می کنه بدون ذره ای ترس و ناامیدی... در خیبر رو می شکنه بدون ذره ای ناراحتی و ناتوانی... اما چطور میشه همچین شخصی در 34-35 سالگی، در اوج قدرت بدنی، با اون همه قدرت و شجاعت، با اون همه مردونگی و برتری، انقدر منقلب و درمونده بشه که بنا بر اقوال محکم با شنیدن خبر شهادت همسرش هنگام طی کردن فاصله نزدیک مسجد تا خونه چند بار به زمین بخوره؟!... این داغ چه داغی بود و این غم چه غمی؟... وقتی تنها امیدت تو این عالم خاکی فقط و فقط به یکی باشه و حالا بهت بگن اون یک نفر هم تنهات گذاشته، چی به سرت میاد؟... دنیا با همه عظمتش رو سرت آوار میشه... همه ش فکر می کنی به فردا و فرداهای بعد... به نبودن اون مایه امیدت... با خودت میگی فردا به چه امیدی روزمو شروع کنم؟... با صدای کی؟... با دستای نوازش کی؟... با دلخوشی کی؟... حالا دیگه دردودلامو به کی بگم؟... پیش کی گلایه کنم؟... دلمو به کی خوش کنم؟... کی دیگه سنگ صبورم میشه؟... کی دیگه درکم می کنه با همه وجودش؟... اونوقت دنیا برات میشه جهنم... یه جهنم سوزان واقعی... قلبت انقدر فشرده میشه که دوست داری از سینه درش بیاری تا بلکه دردش آروم بشه... آرزوی مرگ می کنی... میگی♥ خدا♥ میشه فردا دیگه از خواب بلند نشم؟... کم آوردم... جونمو بگیر...
_________________________________
شب میشه... شب 3 جمادی الثانی... دلت بیشتر از قبل می گیره... غم و درد رو با ذره دره وجودت حس می کنی... درد تنهایی و غربت رو... همه اینا به کنار، در
- ۴۱.۹k
- ۱۲ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط