بـی انصـاف جـان...
بـی انصـاف جـان...
قسمت ما که نشد، اما
همیـن که با شعر های من، عاشقی به وجد بیاید،
چشمانش برقی بزند و معشوقه اش رامحکم در آغوش بگیرد، برایم کافیست...
همین که از گوشه ی لب هایش، همان عاشقانه ای بچکد که اولین بار زیر درخت آرزوها،
در گوش تو پچ پچ کردم و تو هی سرخ میشدی و من سفید، برایم کافیست...
قسمت ما که نشد،
اما همین که وقتی او را می بوسد،
طعم اشک هایی را که عاشقانه به پای این کلمات ریخته ام،
مزه کند و در آن لحظه ی باشکوه مقدس عشق، بوی تو، که تمام شعر را
فرا گرفته است در آسمان بپیچد، برایم کافیست...
اما صبر کن، فقط از یک چیز میترسم
نکـند بـا همـین شـعر ها، زبـانم لال، کـسی تـــو را...
| علیرضا فراهانی |
قسمت ما که نشد، اما
همیـن که با شعر های من، عاشقی به وجد بیاید،
چشمانش برقی بزند و معشوقه اش رامحکم در آغوش بگیرد، برایم کافیست...
همین که از گوشه ی لب هایش، همان عاشقانه ای بچکد که اولین بار زیر درخت آرزوها،
در گوش تو پچ پچ کردم و تو هی سرخ میشدی و من سفید، برایم کافیست...
قسمت ما که نشد،
اما همین که وقتی او را می بوسد،
طعم اشک هایی را که عاشقانه به پای این کلمات ریخته ام،
مزه کند و در آن لحظه ی باشکوه مقدس عشق، بوی تو، که تمام شعر را
فرا گرفته است در آسمان بپیچد، برایم کافیست...
اما صبر کن، فقط از یک چیز میترسم
نکـند بـا همـین شـعر ها، زبـانم لال، کـسی تـــو را...
| علیرضا فراهانی |
۳.۱k
۰۸ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.