شیوا ارسطویی
شیوا ارسطویی
بانوی زندهیاد "شیوا ارسطویی"، نویسنده، مترجم، شاعر و مدرس داستاننویسی ایرانی، زادهی اردیبهشت ماه ۱۳۴۰ خورشیدی، در تهران، بود.
تحصیلات وی کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی و کارشناسی بهداشت صنعتی از دانشگاه تهران بود.
از وی که سابقهی تدریس داستاننویسی در دانشگاه هنر تهران و دانشگاه فارابی، را هم داشت، چند مجموعه داستان و شعر و رمان چاپ و منتشر شده بود:
◇ مجموعه داستان:
- آمده بودم با دخترم چای بخورم
- آفتاب مهتاب (برندهی جایزهی گلشیری و نیز برندهی جایزهی یلدا در سال ۱۳۸۲ شده است)
- من دختر نیستم (این کتاب مجموعهای از یازده داستان کوتاه با عناوین ماریاس، دربند، ماما جیمجیم، تیفوس، مریمانه، یک آدم کوچک، جمعهها، فصل نهم از کتاب ولادیمیر پراپ، شهر آخر، پیانو و من دختر نیستم است)
◇ رمان:
- بیبی شهرزاد
- افیون
- او را که دیدم زیبا شدم
- نسخه اول
- آسمان خالی نیست
- نینا
- خوف
- ولی دیوانهوار
◇ مجموعه شعر:
- گم
- بیا تمامش کنیم
وی در روز چهارشنبه، ۱۷ اردیبهشتماه ۱۴۰۴، با مرگی خودخواسته، از دنیا رفت.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
[کاغذ که دختر جنگل بود]
کاغذ که دختر جنگل بود
عاشق تو شد تا نوشتم نام تو را
عروسی کاغذهای باکره آغاز شد
و اندوهِ مادر جنگلها که میدانست
آغشتگی چراست بر نازک دخترهاش
کاغذ که قافیه از جنگل آورده بود
نامم را کنار نام تو گذاشت
تا فواره باران را نیالاید
تا حوضِ بعد از ظهر هر روز
پارکِ عزای رنگ باشد و رکود آب
کاغذ که نیمکت را هم از جنگل آموخته بود
نامم را کنار نام تو ننشست
تا حجاب مبل پذیرایی
حُجب ما را نیالاید
تا پشت پرده همیشه جنگل باشد
کاغذ که عاشق تو ماند
عروسی دعوتم نکرد
تا عاقد
روحانیِ چوب از درخت باشد
(۲)
[از خون رنگ به رنگ]
از خون رنگ به رنگ من بوی پوست اولین پسته میآمد
تو که از گیاه تو بوی اولین واژهی دنیا!
راست میگویی
جز من با کسی نبودهای اینگونه
من که سیبترین زن دنیا را گاز میزنم
تو که با گیاه تو مرجانترین گل دریا را بو میکشم
راست میگویی
جز من با کسی نبودهای اینگونه
برای من
که از خون من بوی پوست اولین پسته میآمد
راست میگویی
جز پوست آخرین سگهای خیابان نیاوردی
برای من
که ابریشمترین ساعت دنیا را
کوک میکنم برای تو
تو که با گیاه تو مرجانترین گل دریا را...
جز من برای کسی نگفتهای اینگونه
که با کسی نبودهای اینگونه
کسی که میگویی
بوهای جنینی را
سپرده به کهنهترین روزنامهها
من که
دندانهایم سگ بودنم را هم انکار میکنند
من
که از خون رنگ به رنگ من بوی پوست اولین پسته میآمد
شاپرکترین واژههایت بال میزنند
راست میگویی
جز من با کسی نبودهای اینگونه
دیدهای خوابیدنشان را تا صبح
صندلشان در تاریکی
بودهای تا ابریشمترین ساعت دنیا
با آنها
راست میگویی
جز من با کسی نبودهای اینگونه.
بانوی زندهیاد "شیوا ارسطویی"، نویسنده، مترجم، شاعر و مدرس داستاننویسی ایرانی، زادهی اردیبهشت ماه ۱۳۴۰ خورشیدی، در تهران، بود.
تحصیلات وی کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی و کارشناسی بهداشت صنعتی از دانشگاه تهران بود.
از وی که سابقهی تدریس داستاننویسی در دانشگاه هنر تهران و دانشگاه فارابی، را هم داشت، چند مجموعه داستان و شعر و رمان چاپ و منتشر شده بود:
◇ مجموعه داستان:
- آمده بودم با دخترم چای بخورم
- آفتاب مهتاب (برندهی جایزهی گلشیری و نیز برندهی جایزهی یلدا در سال ۱۳۸۲ شده است)
- من دختر نیستم (این کتاب مجموعهای از یازده داستان کوتاه با عناوین ماریاس، دربند، ماما جیمجیم، تیفوس، مریمانه، یک آدم کوچک، جمعهها، فصل نهم از کتاب ولادیمیر پراپ، شهر آخر، پیانو و من دختر نیستم است)
◇ رمان:
- بیبی شهرزاد
- افیون
- او را که دیدم زیبا شدم
- نسخه اول
- آسمان خالی نیست
- نینا
- خوف
- ولی دیوانهوار
◇ مجموعه شعر:
- گم
- بیا تمامش کنیم
وی در روز چهارشنبه، ۱۷ اردیبهشتماه ۱۴۰۴، با مرگی خودخواسته، از دنیا رفت.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
[کاغذ که دختر جنگل بود]
کاغذ که دختر جنگل بود
عاشق تو شد تا نوشتم نام تو را
عروسی کاغذهای باکره آغاز شد
و اندوهِ مادر جنگلها که میدانست
آغشتگی چراست بر نازک دخترهاش
کاغذ که قافیه از جنگل آورده بود
نامم را کنار نام تو گذاشت
تا فواره باران را نیالاید
تا حوضِ بعد از ظهر هر روز
پارکِ عزای رنگ باشد و رکود آب
کاغذ که نیمکت را هم از جنگل آموخته بود
نامم را کنار نام تو ننشست
تا حجاب مبل پذیرایی
حُجب ما را نیالاید
تا پشت پرده همیشه جنگل باشد
کاغذ که عاشق تو ماند
عروسی دعوتم نکرد
تا عاقد
روحانیِ چوب از درخت باشد
(۲)
[از خون رنگ به رنگ]
از خون رنگ به رنگ من بوی پوست اولین پسته میآمد
تو که از گیاه تو بوی اولین واژهی دنیا!
راست میگویی
جز من با کسی نبودهای اینگونه
من که سیبترین زن دنیا را گاز میزنم
تو که با گیاه تو مرجانترین گل دریا را بو میکشم
راست میگویی
جز من با کسی نبودهای اینگونه
برای من
که از خون من بوی پوست اولین پسته میآمد
راست میگویی
جز پوست آخرین سگهای خیابان نیاوردی
برای من
که ابریشمترین ساعت دنیا را
کوک میکنم برای تو
تو که با گیاه تو مرجانترین گل دریا را...
جز من برای کسی نگفتهای اینگونه
که با کسی نبودهای اینگونه
کسی که میگویی
بوهای جنینی را
سپرده به کهنهترین روزنامهها
من که
دندانهایم سگ بودنم را هم انکار میکنند
من
که از خون رنگ به رنگ من بوی پوست اولین پسته میآمد
شاپرکترین واژههایت بال میزنند
راست میگویی
جز من با کسی نبودهای اینگونه
دیدهای خوابیدنشان را تا صبح
صندلشان در تاریکی
بودهای تا ابریشمترین ساعت دنیا
با آنها
راست میگویی
جز من با کسی نبودهای اینگونه.
- ۱.۲k
- ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط