او محمد بود
بسم الله الرحمن الرحیم
بیست و هشتم ماه صفر یازده سال پس از هجرت پیامبر از مکه به مدینه، غروب روزی آرام، پس از چندین روز بیماریِ سخت هنگامی که امیرالمومنین علی علیهالسلام در کنار بستر پیامبر صلی الله علیه و آله بود، روحش به آسمان ها پر کشید و علی علیه السلام روحِ نورانی او را به صورت کشید.
اما او که بود که دوران شصت و سه ساله زیستنش، تاثیراتی هزار و اندی ساله بر تمام جهان بشریت گذاشت؟!
نامش محمد بود، آرام بود، زیبا و نمکین بود، قدی بلند داشت، زیبا سخن می گفت، اصیل و شیوا، همه دوستش داشتند، حتی مخالفانش.
نوجوان که بود، نوجوانان مکه را جمع کرده بود، پیمانی به نام «پیمان جوانمردان» یا «حلف الفضول» بسته بود تا هرگاه مسافری غریب وارد مکه می شود، از حقوق او در برابر دزدها و ستمگر ها محافظت کنند.
جوان که بود، کاروان بزرگترین تاجر شهر، خدیجه را به شامات برده بود و سودی «بی سابقه» نصیب آنها کرده بود.
در همان جوانی، روزی پدری را در حال خاک کردن دخترش دیده بود، دختر را از گور بلند کرده بود، به مرد گفته بود : «دخترت چه چشم هایی دارد! بگذار بزرگ شود، فرزند بیاورد و دنیا از چشم های او پر شود» و آن مرد هاج و واج خشکش زده بود.
در میان سالی، از آلودگی و پلیدی مردمان مکه فاصله گرفته، در حرا عبادت می کرد تا آنکه روزی در افق اعلی، جبرئیل را دید، به خود پیچید، به خانه آمد، به آغوش خدیجه پناه برد و خدیجه به گمان آنکه تب کرده، پتویی به دورش پیچید.
آنگاه ندا آمد: «ای به پتو پیچیده شده، قیام کن!» [سوره مبارکه مزمل و مدثر] .
سخنانی که از وحی می گفت، سخنان آدمی زاد نبود، سرچشمه جاودانگی بود. حرف هایی بود برای همه دوران ها، همه انسان ها، همه حالت ها و هر دردی که در جهان وجود دارد.
او محمد بود، او را بیشتر بشناسید.
برای شناخت بیشتر او به کتاب «نام احمد نام جمله انبیاست» بنگرید.
بیست و هشتم ماه صفر یازده سال پس از هجرت پیامبر از مکه به مدینه، غروب روزی آرام، پس از چندین روز بیماریِ سخت هنگامی که امیرالمومنین علی علیهالسلام در کنار بستر پیامبر صلی الله علیه و آله بود، روحش به آسمان ها پر کشید و علی علیه السلام روحِ نورانی او را به صورت کشید.
اما او که بود که دوران شصت و سه ساله زیستنش، تاثیراتی هزار و اندی ساله بر تمام جهان بشریت گذاشت؟!
نامش محمد بود، آرام بود، زیبا و نمکین بود، قدی بلند داشت، زیبا سخن می گفت، اصیل و شیوا، همه دوستش داشتند، حتی مخالفانش.
نوجوان که بود، نوجوانان مکه را جمع کرده بود، پیمانی به نام «پیمان جوانمردان» یا «حلف الفضول» بسته بود تا هرگاه مسافری غریب وارد مکه می شود، از حقوق او در برابر دزدها و ستمگر ها محافظت کنند.
جوان که بود، کاروان بزرگترین تاجر شهر، خدیجه را به شامات برده بود و سودی «بی سابقه» نصیب آنها کرده بود.
در همان جوانی، روزی پدری را در حال خاک کردن دخترش دیده بود، دختر را از گور بلند کرده بود، به مرد گفته بود : «دخترت چه چشم هایی دارد! بگذار بزرگ شود، فرزند بیاورد و دنیا از چشم های او پر شود» و آن مرد هاج و واج خشکش زده بود.
در میان سالی، از آلودگی و پلیدی مردمان مکه فاصله گرفته، در حرا عبادت می کرد تا آنکه روزی در افق اعلی، جبرئیل را دید، به خود پیچید، به خانه آمد، به آغوش خدیجه پناه برد و خدیجه به گمان آنکه تب کرده، پتویی به دورش پیچید.
آنگاه ندا آمد: «ای به پتو پیچیده شده، قیام کن!» [سوره مبارکه مزمل و مدثر] .
سخنانی که از وحی می گفت، سخنان آدمی زاد نبود، سرچشمه جاودانگی بود. حرف هایی بود برای همه دوران ها، همه انسان ها، همه حالت ها و هر دردی که در جهان وجود دارد.
او محمد بود، او را بیشتر بشناسید.
برای شناخت بیشتر او به کتاب «نام احمد نام جمله انبیاست» بنگرید.
۲.۶k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.