ستاره ای که درخششی نداره
ستاره ای که درخششی نداره
برگشت به گذشته
مایکی:هاااا من کجام
یه چیزی به سمت سرش پرت میشه
مایکی: یاخداااا
ات: برو گمشو بیرون از خونه من مردک مفت خور
مایکی:چیشده چرا اینجوری میکنی
ات: من چرا اینجوری میکنم تو همین الان گفتی دیگه نمی خوای باهام زندگی کنی
مایکی: من همچین چیزی گفتم
ات: میام میکنمت تو گونیاااا
مایکی به اطراف نگاه میکنه و شیشه مشرو..بی رو میبینه
مایکی: شاید مس.ت بودم اینو گفتم
ات: هاااا
مایکی: آره همینه
ات: چرت و پرت نگو تو یه هفته است خونه ای بعد چه جوری م.ست کردی
تو به خاطر اینکه درویاکی ها سوخته بود گفتی دیگه نمیخوای با من زندگی کنی
مایکی :باشه من کار اشتباهی انجام دادم لطفا فراموش کن تو که میدونی تو از درویاکی هم واسم مهم تری
ات: وای
مایکی: آروم شدی
ات: یکم
مایکی: واسه اینکه آروم شی بیا بغلم
ات: باشه
ات بغل مایکی خوابش میبره و مایکی هم که میبینه ات خوابیده میزارتش رو مبل و پتو رو روش میکشه و میره پیش کوکونوی
مایکی: سلام
کوکونوی: سلام
مایکی: نمیدونم چم شده
کوکونوی: آره منم نمیدونم تو چت شده الان یه هفته اس که نبودی خوبی
مایکی: دقیقا همینه من هر موقع با تو دست میدم به زمان حال بر میگردم
کوکونوی: مسخره ام نکن چی زدی با سانزو
مایکی: هیچی واقعا میگم
کونوی :باشه قبول دارم
قضیه چیه
مایکی: نمیدونم هر موقع به گذشته بر میگردم اوضاع روال نیس
کوکونوی : خب بخواب یه هفته به هاروکو بگو من میرم سر کار
مایکی : چرا به ذهن خودم نرسید
کوکونوی: ما اینیم دیگه
مایکی :مرسیییییی
.......
پایان
......
برگشت به گذشته
مایکی:هاااا من کجام
یه چیزی به سمت سرش پرت میشه
مایکی: یاخداااا
ات: برو گمشو بیرون از خونه من مردک مفت خور
مایکی:چیشده چرا اینجوری میکنی
ات: من چرا اینجوری میکنم تو همین الان گفتی دیگه نمی خوای باهام زندگی کنی
مایکی: من همچین چیزی گفتم
ات: میام میکنمت تو گونیاااا
مایکی به اطراف نگاه میکنه و شیشه مشرو..بی رو میبینه
مایکی: شاید مس.ت بودم اینو گفتم
ات: هاااا
مایکی: آره همینه
ات: چرت و پرت نگو تو یه هفته است خونه ای بعد چه جوری م.ست کردی
تو به خاطر اینکه درویاکی ها سوخته بود گفتی دیگه نمیخوای با من زندگی کنی
مایکی :باشه من کار اشتباهی انجام دادم لطفا فراموش کن تو که میدونی تو از درویاکی هم واسم مهم تری
ات: وای
مایکی: آروم شدی
ات: یکم
مایکی: واسه اینکه آروم شی بیا بغلم
ات: باشه
ات بغل مایکی خوابش میبره و مایکی هم که میبینه ات خوابیده میزارتش رو مبل و پتو رو روش میکشه و میره پیش کوکونوی
مایکی: سلام
کوکونوی: سلام
مایکی: نمیدونم چم شده
کوکونوی: آره منم نمیدونم تو چت شده الان یه هفته اس که نبودی خوبی
مایکی: دقیقا همینه من هر موقع با تو دست میدم به زمان حال بر میگردم
کوکونوی: مسخره ام نکن چی زدی با سانزو
مایکی: هیچی واقعا میگم
کونوی :باشه قبول دارم
قضیه چیه
مایکی: نمیدونم هر موقع به گذشته بر میگردم اوضاع روال نیس
کوکونوی : خب بخواب یه هفته به هاروکو بگو من میرم سر کار
مایکی : چرا به ذهن خودم نرسید
کوکونوی: ما اینیم دیگه
مایکی :مرسیییییی
.......
پایان
......
۳.۹k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.