تازه رسیده بود دو کوهه ساعت یک و نیم بعد از نیم شب بود

تازه رسیده بود دو کوهه، ساعت یک و نیم بعد از نیم شب بود .
جلسه داشتیم. دوستش که همراهش بود، گفت: «حاجی هنوز شام نخورده «قبل از اینکه جلسه شروع بشه اگر غذایی چیزی دارین، بیارین تا حاجی بخوره. » رفتم دو تا بشقاب باقالی پلو با دو قوطی تن ماهی اوردم و گذاشتم جلوی حاجی و دوستش .

حاجی همین طور که صحبت می کرد، مشغول خوردن غذا شد. لقمه اول را که می خواست در دهانش بگذارد، پرسید: «بسیجی ها شام چی داشتند ؟ »
گفتم: «از همینا .»
گفت: «همین غذایی که اوردی جلوی من ؟ »
گفتم: «بله همین غذا . »
گفت : «تن ماهی هم داشتند؟ »
گفتم: « فردا ظهر قراره بهشون تن ماهی بدیم .»
تا این را گفتم لقمه را زمین گذاشت و گقت: «به من هم فردا ظهر تن ماهی بدید. »
گفتم: «حاجی جان! به خدا قسم فردا به همه تن می دیم.»
گفت: « به خدا قسم، من هم فردا ظهر می خورم.»
هر چی اصرار کردم، فایده ای نداشت و او آن شب همان باقالی پلو را خورد.
اخلاص و ارادت او به بسیجی ها به حدی بود که حتی حاضر نبود به همین مقدار کم هم سفره اش از آنها رنگین تر باشد.

#شعید_ابراهیم_همت


#بسیج_سایبری
دیدگاه ها (۲)

صلوات خوبی ها را می نویسد و بدی ها را پاک میکند.#بسیج_سایبری

✅ پیامبر (ص): فضیلت خواب متاهل از جوان مجردی که روزها روزه ...

اگر یک بار در برابر مشکلات تسلیم شوید،تسلیم شدنبرای شمایک عا...

وقتی مهمان می آید… وقتی مهمان می رود…#بسیج_سایبری

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط