خانواده سیاه پارت

خانواده سیاه 🖤 ( پارت ۱۱ )


( چند روز بعد )
املی : من آشغالا رو میبرم اوکی ...
آنا : صبر کن ! منم میام باهات ...
الین : آره ! آنا میاد من مواظب الی و بانیم 😊
منو آنا رفتیم !
روکی : اوه ! ببین کی اینجاست ! 😏
املی : 😳
و می‌ره پشت آنا 🫥
روکی : املی ! سلام 👋🏻
آنا : اینه ؟ این که خیلی لاغره ! قدش بلنده ولی خب ...
املی : زود اشغال هارو بنداز بریم 😣
آنا : باش !
روکی : صبر کن 😤 تو هیچ جا نمیری !
آنا : جااان 😶 صداتو رو خواهرم بلند نکن اشغال عوضی 😤
روکی دست املی رو میگیره و به خودش نزدیک می‌کنه !
املی : ولم کن ! چی میخوای ؟ چرا من ....
روکی : رییسم گفته ... که شما نباید هیچ وقت پدر و مادرتون رو پیدا کنید ...
آنا : چی ؟ بابا و مامان 😳
روکی : یعنی نمی‌دونستی ؟ پدر و مادرتون زندن ؟
املی : دستم رو ول کن !
روکی : وا.... واقعا نمیدونستی ؟ یعنی .... یعنی من لو دادم 🥲
آنا : مرسی که گفتی حالا ما ...
روکی : صبر کن 😤
و آنا رو هل داد عقب ...
آنا : آع 😑
روکی : املی ! تو که می‌دونی نباید بری دنبال پدر مادرت مگه نه ؟ 😊🔪
املی : چـ ... چی چرا نرم ؟
روکی : خفه شو 😠 تو هرچی بگم میگی چشم ! فهمیدی دختره جـ........ 😤
املی : و...ولم کن 🥲
آنا : ولش کن 😤
روکی به املی نزدیک میشه 😏
روکی : اگه اینکار رو بکنی اتفاق هایه بدی برات می یوفته دختر 😈 ( منحرف ها : 🤡 )
و روکی می‌ره ...
آنا : حالت خوبه 😢
املی : آ....آره 😅 بریم خونه ...
و میرن خونه ...

ادامه دارد 🩷
دیدگاه ها (۵)

سلام 😊🎀 من .... نمی‌دونم چی بگم 😶 تنها دوستم رو از دست دادم ...

ای جان 🗿🫠

ساعت ۴ صبح خورشید تازه اومده بیرون ... اون سیاهه چیه ؟ 😳همین...

؟؟؟

P⁷ وای یعنی چی یعنی من باید با تهیونگ‌ ازدواج کنمداشتم فکر م...

خون‌آشام جذاب من (P:4)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط