این روزهای پایانی شهریور دلهرهی عجیبی دارد

این روزهای پایانی شهریور دلهره‌ی عجیبی دارد
دلهره ای از جنس حال و هوای ناب کودکی،
با عطر دلبرانه‌ی کتاب های نو و طعم گسِ خرمالو ...
ما دیگر آن کودک بی غم و خندان سالهای دور نیستیم، و شرایط ابدا مثل سابق نیست، اما این دلهره، یادگار خوب همان روزهاست،
روزهای خوبی که نگرانی‌مان، بخاطر معلم تازه‌ای بود که نمی‌شناختیم،
و تمام ترسمان، برای درس‌هایی؛ که قرار بود سخت‌تر از سال‌های قبل باشند...
چه حال و هوای بی‌نظیری بود،
هنوز هم که هنوز است، پاییز، دلنشین‌تر از تمام فصل‌هاست،
قدم زدن در خیابان‌های نارنجی و خش خشِ جانانه‌ی برگ‌ها، تسکین خوبی‌ست...
اما کاش برای یک روز هم که شده به روزهای خوبِ کودکی بر می‌گشتیم،
مثلا اوایل مهر باشد و حیاطی شلوغ و بچه هایی شاد و خندان و بدون هراس از بیماری، که با اشتیاقی بی‌وصف، لباس و کفش‌های جدیدشان را به هم نشان می‌دهند،
مثلا پاییز باشد و کودکی که بی غم و آسوده، کوله پشتی‌اش را روی دوشش گرفته و سرخوش و لی لی کنان، به سمتِ خانه می‌دود،
و چه موسیقیِ دلنوازی ست، خش خشِ برگهای پاییزی؛
وقتی دلت کودکانه می‌تپد،
وقتی نگرانِ هیچ چیز نیستی ...

#نرگس_صرافیان_طوفان‌
دیدگاه ها (۲)

یه جا خوندم وقتی نصفه شب بی دلیل از خواب بیدار میشیو تا چند ...

.قامت ساقه ی نحیف رویاهایمزخمیِ خزانِ تهی از عشقی ست که رفت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط