رمان فیک پارت اخر
رمان فیک پارت اخر
تا خواستم حرف بزنم دستشو گذاشت رو لبم گفت
ل:خودم میدونم
جوابم مثبته
ج:حلقه رو گذاشتن به انگشتش بردم بالا چرخوندمش نگاه رزی کردم که دیدم تق یهو دست لیسارو گرفت برد
ر:بدو بریم خریدد گیلییی
دیگه بچه ها خودتون بقیشو میدونید ازدواج میکنن خاک بر سریشم که ماشالله اگاهیتون بالاس
ل:و اره دیگه ما باهوشی زندگی کردیم الان 3ثلو زاییدم 3تا هم دختر پایان
چون که کامنت نرسوندید کاملا خلاصه گذاشتم یعنی رمان من ارزش نداره ☹️
پس دیگه فک کنم باید فعالیتم رو تموم کنم
تا خواستم حرف بزنم دستشو گذاشت رو لبم گفت
ل:خودم میدونم
جوابم مثبته
ج:حلقه رو گذاشتن به انگشتش بردم بالا چرخوندمش نگاه رزی کردم که دیدم تق یهو دست لیسارو گرفت برد
ر:بدو بریم خریدد گیلییی
دیگه بچه ها خودتون بقیشو میدونید ازدواج میکنن خاک بر سریشم که ماشالله اگاهیتون بالاس
ل:و اره دیگه ما باهوشی زندگی کردیم الان 3ثلو زاییدم 3تا هم دختر پایان
چون که کامنت نرسوندید کاملا خلاصه گذاشتم یعنی رمان من ارزش نداره ☹️
پس دیگه فک کنم باید فعالیتم رو تموم کنم
- ۲۶۶
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط