هم اتاقی عاشق
هم اتاقی عاشق
پارت ۵
از زبان یونگی:
با اعضا توی پارک بودیم همه چیز آماده
بود فقط باید به ا/ت میگفتم که بیاد
توی پارک بهش زنگ زدم و گفتم بیاد
به بچه ها هم گفتم که آماده باشن
از زبان ا/ت:
یونگی بهم زنگ زد و گفتش که بیام به
پارک جونگ پا(اسم من درآوردی) پس
سریع رفتم یک شومیز آبی و شلوار کرمی
پوشیدم یک پالتوی قهوه ای بلند روش
پوشیدم موهامو شونه کردم و بستم یک
تینت و خط چشم و ریمل زدم و گوشیمو
برداشتم و رفتم من خیلی وقت بود که
عاشق یونگی شده بودم باید هر چی
زودتر بهش بگم رسیدم به پارک لحظه
ای که وارد شدم یک عالمه گل برگ روم
ریخت یهو دیدم همه جای پارک تزئین
شده و اعضا هم دارن دست میزنن یهو
دیدم که یونگی جلوی پام زانو زد و یک
حلقه جلوم گرفت قلبم تند تند میزد
یونگی: ا/ت، من خیلی دوستت دارم آیا
افتخار میدی که تا آخر عمر عشقم
باشی؟
خیلی خوشحال شده بودم من که
دوستش داشتم پس چرا قبول نکنم پس
گفتم
ا/ت: منم دوستت دارم، قبول میکنم
یهو همه ی اعضا تشویقمون کردن و
یونگی حلقه رو دستم کرد و بغلم کرد
خیلی اون لحظه خوشحال بودم
از زبان یونگی:
ا/ت قبول کرد، اون لحظه ای که گفت
منم دوستت دارم جوری خوشحال شده
بودم که انگار دنیا رو بهم دادن پس
سریع حلقه رو دستش کردم و بغلش
کردم که اگه اعضا اونجا نبودن بوسش
میکردم
یونگی: خوشحالم که توام دوستم داری
راستی...خیلی خوشگل شدیا😉
ا/ت: اوه، ممنونم😊
جین: بسه بسه، حالا این عشق بازی
هاتون رو بذارید برای بعدا که ما نبودیم
حالا فعلا بیاید کیک رو ببرید
ا/ت: کیک خریدید؟؟
یونگی: آره
ا/ت: آخه چرا
یونگی: بالاخره من باید همه چیز رو به
پات بریزم
با ا/ت رفتیم و دوتاییمون باهم کیک رو
بریدیم همه اعضا دست زدن کلی عکس
گرفتیم و بعدش همه باهم رفتیم
گرون ترین و بزرگترین رستورانی که من
انتخاب کرده بودم غذا خوردیم اونجا غذاهاش فوقالعاده بود
بعدشم همه رفتیم خونه همه اینقدر
فوقالعاده بود
همه اینقدر خسته بودن که تا رسیدن
خونه رفتن توی اتاق هاشون و خوابیدن
من و ا/ت هم رفتیم توی اتاق
یونگی: میگم ا/ت، حالا که مال خودم
قراره بشی چطوره بیای خونه ی من زندگی
کنی؟
ا/ت: چی؟ خونه ی تو؟
یونگی: آره، چرا تعجب کردی؟
ا/ت: باشه، میام
یونگی: خوبه حالا بیا بغلم ببینم
با خنده اومد توی بغلم
از زبان ا/ت:
رفتم توی بغل یونگی بغلش آرامش
خاصی داشت انگار توی بهشت بودم بوی
عطرش منو مست میکرد وقتی نفسش به
پوستم میخورد قند توی دلم آب میشد
داشت موهامو با دستاش نوازش میکرد
در حینی که توی بغلش بودم و داشتم
عشق میکردم دیدیم در باز شد و جیمین
اومد داخل
یونگی: یک دری بزن شاید داشتیم کار
خصوصی میکردیم
جیمین با یک لبخند شیطانی نگاهمون
کرد و گفت
جیمین: ببخشید نمیخواستم مانع عشق
بازی هاتون بشم فقط میخواستم ببینم
خوابیدید یا نه که دیدم...😈
یونگی: بسه بسه خب حالا که دیدی برو
بیرون
جیمین: باشه بابا
جیمین رفت بیرون و دیدم یونگی زل
زده بهم
ا/ت: چیه؟
یونگی: زندگیمو توی چشمات دیدم
ا/ت: اوه، خجالتم نده
سرمو انداختم پایین و گونه هام سرخ
شده بود یونگی چونه ام رو گرفتم و سرم
رو آورد بالا
یونگی: خجالتی میشی بامزه میشی
خندیدم
یونگی: جاااااانم عاشق همین خنده هاتم
که واسه ی گوشم موسیقی هست
(چرا توی دلم پروانه ای شد😍🦋)
ا/ت: عزیزم...
یونگی: چی؟ عزیزم؟
ا/ت: آره دیگه از این به بعد باید عزیزم
یا عشقم صدات بکنم
یونگی خندید و داشتیم همینطوری عشق
بازی میکردیم که یهو خوابمون گرفت و
توی بغل هم خوابیدیم
ادامه دارد....
چطور بود؟🤍💜
پارت ۵
از زبان یونگی:
با اعضا توی پارک بودیم همه چیز آماده
بود فقط باید به ا/ت میگفتم که بیاد
توی پارک بهش زنگ زدم و گفتم بیاد
به بچه ها هم گفتم که آماده باشن
از زبان ا/ت:
یونگی بهم زنگ زد و گفتش که بیام به
پارک جونگ پا(اسم من درآوردی) پس
سریع رفتم یک شومیز آبی و شلوار کرمی
پوشیدم یک پالتوی قهوه ای بلند روش
پوشیدم موهامو شونه کردم و بستم یک
تینت و خط چشم و ریمل زدم و گوشیمو
برداشتم و رفتم من خیلی وقت بود که
عاشق یونگی شده بودم باید هر چی
زودتر بهش بگم رسیدم به پارک لحظه
ای که وارد شدم یک عالمه گل برگ روم
ریخت یهو دیدم همه جای پارک تزئین
شده و اعضا هم دارن دست میزنن یهو
دیدم که یونگی جلوی پام زانو زد و یک
حلقه جلوم گرفت قلبم تند تند میزد
یونگی: ا/ت، من خیلی دوستت دارم آیا
افتخار میدی که تا آخر عمر عشقم
باشی؟
خیلی خوشحال شده بودم من که
دوستش داشتم پس چرا قبول نکنم پس
گفتم
ا/ت: منم دوستت دارم، قبول میکنم
یهو همه ی اعضا تشویقمون کردن و
یونگی حلقه رو دستم کرد و بغلم کرد
خیلی اون لحظه خوشحال بودم
از زبان یونگی:
ا/ت قبول کرد، اون لحظه ای که گفت
منم دوستت دارم جوری خوشحال شده
بودم که انگار دنیا رو بهم دادن پس
سریع حلقه رو دستش کردم و بغلش
کردم که اگه اعضا اونجا نبودن بوسش
میکردم
یونگی: خوشحالم که توام دوستم داری
راستی...خیلی خوشگل شدیا😉
ا/ت: اوه، ممنونم😊
جین: بسه بسه، حالا این عشق بازی
هاتون رو بذارید برای بعدا که ما نبودیم
حالا فعلا بیاید کیک رو ببرید
ا/ت: کیک خریدید؟؟
یونگی: آره
ا/ت: آخه چرا
یونگی: بالاخره من باید همه چیز رو به
پات بریزم
با ا/ت رفتیم و دوتاییمون باهم کیک رو
بریدیم همه اعضا دست زدن کلی عکس
گرفتیم و بعدش همه باهم رفتیم
گرون ترین و بزرگترین رستورانی که من
انتخاب کرده بودم غذا خوردیم اونجا غذاهاش فوقالعاده بود
بعدشم همه رفتیم خونه همه اینقدر
فوقالعاده بود
همه اینقدر خسته بودن که تا رسیدن
خونه رفتن توی اتاق هاشون و خوابیدن
من و ا/ت هم رفتیم توی اتاق
یونگی: میگم ا/ت، حالا که مال خودم
قراره بشی چطوره بیای خونه ی من زندگی
کنی؟
ا/ت: چی؟ خونه ی تو؟
یونگی: آره، چرا تعجب کردی؟
ا/ت: باشه، میام
یونگی: خوبه حالا بیا بغلم ببینم
با خنده اومد توی بغلم
از زبان ا/ت:
رفتم توی بغل یونگی بغلش آرامش
خاصی داشت انگار توی بهشت بودم بوی
عطرش منو مست میکرد وقتی نفسش به
پوستم میخورد قند توی دلم آب میشد
داشت موهامو با دستاش نوازش میکرد
در حینی که توی بغلش بودم و داشتم
عشق میکردم دیدیم در باز شد و جیمین
اومد داخل
یونگی: یک دری بزن شاید داشتیم کار
خصوصی میکردیم
جیمین با یک لبخند شیطانی نگاهمون
کرد و گفت
جیمین: ببخشید نمیخواستم مانع عشق
بازی هاتون بشم فقط میخواستم ببینم
خوابیدید یا نه که دیدم...😈
یونگی: بسه بسه خب حالا که دیدی برو
بیرون
جیمین: باشه بابا
جیمین رفت بیرون و دیدم یونگی زل
زده بهم
ا/ت: چیه؟
یونگی: زندگیمو توی چشمات دیدم
ا/ت: اوه، خجالتم نده
سرمو انداختم پایین و گونه هام سرخ
شده بود یونگی چونه ام رو گرفتم و سرم
رو آورد بالا
یونگی: خجالتی میشی بامزه میشی
خندیدم
یونگی: جاااااانم عاشق همین خنده هاتم
که واسه ی گوشم موسیقی هست
(چرا توی دلم پروانه ای شد😍🦋)
ا/ت: عزیزم...
یونگی: چی؟ عزیزم؟
ا/ت: آره دیگه از این به بعد باید عزیزم
یا عشقم صدات بکنم
یونگی خندید و داشتیم همینطوری عشق
بازی میکردیم که یهو خوابمون گرفت و
توی بغل هم خوابیدیم
ادامه دارد....
چطور بود؟🤍💜
- ۶.۱k
- ۰۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط