پارت۱۴ [خون اشام جذاب من]
پارت۱۴ [خون اشام جذاب من]
کوک:.... بزار دستاتو یکم خوشگل کنیم هوم؟ نظرت چیه
مظلومانه نگاش کردمو از ترس چیزی نگفتم
یه میله رو گذاشت رو اتیش
کوک: اینبار جوری تنبیهت می کنم که فکر فرار بع ذهنتم نرسه
ا. ت: و... ولم کن.... دیگه فرار نمی کنم... قول میدم دیگه فرار نمی کنم هق هق
کوک: نچ نچ دوس دارم گریهو ناله ها تو بشنوم واقعا شنیدنی یه
دستامو تکون میدادم ولی زنجیر محکم تر میشد
میلرو اورد و یه دفه یی محکم گذاشت رو دستم
ا. ت: جیغغغغغغغغغغغ
کوک: خوب داغ شده مگه نه؟
کوک: اییی ارباب ب... برشداررررر ترو خداااااا.... خیلی داغههههه
کوک: نظرت چیه تا صب جیغ و ناله کنی؟
انقد داغ بود که بی اختیار جیغ و گریه می کردم ولی انگار نه انگار
ا. ت: ارباب دیگه نمی تونم تحمل کنم برشداررررر
میله رو ار دستم بر داشتو پرت کرد تو شومینه
رفت پشتمو موهامو داش محکم میکشید و می بست
کوک: خب دستت داره خون میاد... باید خیلی شیرین باشه مگه نه
زبونشو کشید رو دستم که سوزشش خیلی بیشتر شد
اصلا احساسات نداشت اصلا نمی فهمید که ممکنه از درد بمیرم
بعد خوردن خونا رفت سمت کمدش
یه شلاق چرمی برداشت
یعنی با اون می خواد تنبیهم کنه
اون میله داغ بس نبود؟
اومد کنارمو اروم لباسمو در اورد
یکم عقب تر رفت
با خوردن اون شلاق سنگین کمرم اونقد درد گرفت که جیغ خیلی بلندی زدم
اـت: جیغغغغغغغغغغغغغغغ.... ارباب بس کننننننن من... من که گفتم غلط کردم
هیچ اکسولعملی نشون نداد انگار کر شده بود
ضربه دوم و خیلی محکم تر زد که چشام سیاهی رفت و نفهمیدم دیگه چی شد
بلند که شدم دیدم ارباب پیشم نیس
دستامم باز بود به سختی بلند شدمو لباسمو پوشیدم
می خواستم برم درو باز کنم که در باز شد و کوک اومد تو
با دیدنش عقب عقب رفتم که خوردم به دیوار
با خوردن پشتم به دیوار کمرم خیلی سوخت
ا. ت: ا.... ارباب
کوک: ادمی به ضعیفی تو ندیدم
ا. ت:.....
کوک: اجوما.... اجوما(داد)
ا. ت: چ... چی م.... مگه اونو ن... نکشتی
کوک: به تو ربطی داره
ا. ت: ن... نه ببخشید ارباب
کوک: اجوما
اجوما: بله ارباب
کوک: مگه کری
اجوما: ب... بخشید تو اشپز خونه بودم
اون یه دختر دیگه بود
هم سن و سال من بود ولی تاحالا اینجا ندیده بودمش
کوک: از این به بعد با این دختره حرف نمی زنی... مراقبشم هستی که فرار نکنه.... فهمیدی؟
اجوما: بله... بله ارباب فهمیدم
کوک: من میرم بیرون بهتره دختر خوبی باشیو فکر فرار به سرت نزنه و گرنه ادامه تنبیهتو دردناک تر میکنم
ا. ت:........
تو همین حال دستامو بست
واقعا رفتارشو نمی تونستم درک کنم
(کوک رفت) چند مین بعد
ا. ت: هی.... اجوما
اجوما:......
ا. ت: با تویم.... بیا دیتامو باز کن
اجوما:......
ا. ت: چرا جواب نمی دی.... می تونیم همین حالا فرار کنیم.... اون از بدن تویم سو استفاده میکنه دیگه مگه نه بعد نمی خوای فرار کنی
اجوما: به تو ربطی نداره
شرط
لایک: ۳٠
کامنت: ۱٠٠ چون یه بنده خدایی گفت لایک و کم کن کامنت و زیاد کن
کوک:.... بزار دستاتو یکم خوشگل کنیم هوم؟ نظرت چیه
مظلومانه نگاش کردمو از ترس چیزی نگفتم
یه میله رو گذاشت رو اتیش
کوک: اینبار جوری تنبیهت می کنم که فکر فرار بع ذهنتم نرسه
ا. ت: و... ولم کن.... دیگه فرار نمی کنم... قول میدم دیگه فرار نمی کنم هق هق
کوک: نچ نچ دوس دارم گریهو ناله ها تو بشنوم واقعا شنیدنی یه
دستامو تکون میدادم ولی زنجیر محکم تر میشد
میلرو اورد و یه دفه یی محکم گذاشت رو دستم
ا. ت: جیغغغغغغغغغغغ
کوک: خوب داغ شده مگه نه؟
کوک: اییی ارباب ب... برشداررررر ترو خداااااا.... خیلی داغههههه
کوک: نظرت چیه تا صب جیغ و ناله کنی؟
انقد داغ بود که بی اختیار جیغ و گریه می کردم ولی انگار نه انگار
ا. ت: ارباب دیگه نمی تونم تحمل کنم برشداررررر
میله رو ار دستم بر داشتو پرت کرد تو شومینه
رفت پشتمو موهامو داش محکم میکشید و می بست
کوک: خب دستت داره خون میاد... باید خیلی شیرین باشه مگه نه
زبونشو کشید رو دستم که سوزشش خیلی بیشتر شد
اصلا احساسات نداشت اصلا نمی فهمید که ممکنه از درد بمیرم
بعد خوردن خونا رفت سمت کمدش
یه شلاق چرمی برداشت
یعنی با اون می خواد تنبیهم کنه
اون میله داغ بس نبود؟
اومد کنارمو اروم لباسمو در اورد
یکم عقب تر رفت
با خوردن اون شلاق سنگین کمرم اونقد درد گرفت که جیغ خیلی بلندی زدم
اـت: جیغغغغغغغغغغغغغغغ.... ارباب بس کننننننن من... من که گفتم غلط کردم
هیچ اکسولعملی نشون نداد انگار کر شده بود
ضربه دوم و خیلی محکم تر زد که چشام سیاهی رفت و نفهمیدم دیگه چی شد
بلند که شدم دیدم ارباب پیشم نیس
دستامم باز بود به سختی بلند شدمو لباسمو پوشیدم
می خواستم برم درو باز کنم که در باز شد و کوک اومد تو
با دیدنش عقب عقب رفتم که خوردم به دیوار
با خوردن پشتم به دیوار کمرم خیلی سوخت
ا. ت: ا.... ارباب
کوک: ادمی به ضعیفی تو ندیدم
ا. ت:.....
کوک: اجوما.... اجوما(داد)
ا. ت: چ... چی م.... مگه اونو ن... نکشتی
کوک: به تو ربطی داره
ا. ت: ن... نه ببخشید ارباب
کوک: اجوما
اجوما: بله ارباب
کوک: مگه کری
اجوما: ب... بخشید تو اشپز خونه بودم
اون یه دختر دیگه بود
هم سن و سال من بود ولی تاحالا اینجا ندیده بودمش
کوک: از این به بعد با این دختره حرف نمی زنی... مراقبشم هستی که فرار نکنه.... فهمیدی؟
اجوما: بله... بله ارباب فهمیدم
کوک: من میرم بیرون بهتره دختر خوبی باشیو فکر فرار به سرت نزنه و گرنه ادامه تنبیهتو دردناک تر میکنم
ا. ت:........
تو همین حال دستامو بست
واقعا رفتارشو نمی تونستم درک کنم
(کوک رفت) چند مین بعد
ا. ت: هی.... اجوما
اجوما:......
ا. ت: با تویم.... بیا دیتامو باز کن
اجوما:......
ا. ت: چرا جواب نمی دی.... می تونیم همین حالا فرار کنیم.... اون از بدن تویم سو استفاده میکنه دیگه مگه نه بعد نمی خوای فرار کنی
اجوما: به تو ربطی نداره
شرط
لایک: ۳٠
کامنت: ۱٠٠ چون یه بنده خدایی گفت لایک و کم کن کامنت و زیاد کن
۳۵.۵k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.